آریاآریا، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 15 روز سن داره

مادرانه برای آریا

سه نه تا

عزيز قلب مادر سه تا نه ماه با هم بوديم نه ماه اول در دلم بودي و كنار قلبم و دو تا نه ماه بيرون دلم بودي و در قلبم . عزيزترين مامان شما 18 ماه شدي و نيمه اول سال دوم زندگيتو پشت سر گذاشتي كه همزمان با واكسن 18 ماهگي بود. واكسني كه نوتلاي مامان رو خيلي اذيت كرد . برعكس واكسنهاي قبلي كه اذيت نميشدي اينبار واقعا سخت گذشت چهره قشنگت يادم نميره وقتي دراز كشيده بودي و با اومدن ماماني جون همونجوري لبخند ميزدي و توان بلند شدن نداشتي بدون كه قلب من آب شد و با تن تبدار كوچولوي تو سوختم. بدترين قسمت حالت تهوع شديدت بود كه كار مارو به بيمارستان كشوند و چون آب هم نميتونستي بخوري مجبور شديم يك ساعت بيمارستان بمونيم تا تست تحمل آب رو انجام بديم ،شما ...
16 ارديبهشت 1394

گردشهاي بهاري گل پونه مامان

اين روزهاي ناب و زيباي بهاري كنار غنچه قشنگ زندگيم داره سپري ميشه و من مثل بادبادكي كه در آسمان زيباي آبي پر ميكشه، در حس زيباي مادر يك فرشته بودن غوطه ور شدم. پسرك شيرينم هر روز با حضور گرمت به زندگي ما رنگ ميپاشي و دنياي من و بابا رو زيباتر ميكني. به خودت ميگي " آدا" و به خاله جون هم ميگي "حالّه". و اما عكسهايي از روزهايي كه گذشت.   دنياي من در مكث نگاه تو خلاصه ميشود.   جمعه28 فروردين 94 دانشگاه علوم پايه زنجان office خاله پريناز. و گردش در طبيعت زيباي دانشگاه كه به زيبايي با گلهاي كاكتوس و گلدانهاي متعدد سرسبز تزئين شده و شنيدن آواي فاخته به زيبايي اين محيط دوست داشتني دا...
5 ارديبهشت 1394

برخيز كه ميرود زمستان

شيشه هايي كه از تميزي برق ميزنه، پرده هايي كه شسته شدن و كپه كپه روي كاناپه منتظرن تا اتو بشن و بشينن سر جاشون، كابينتايي كه وقتي درشونو باز ميكني از مرتب بودن و چيدمان جديدشون كيف ميكني و خونه ارغواني كه الان در عين بي نظمي بيرونيش يه نظم قشنگ توي وجودش لونه كرده، خبر از اومدن عيد ميده. كار كردن و بدو بدو و اون وسطاي كار نشستن و چاي و شيريني خوردن و خستگي در كردن داره نويد ميده كه بهار پشت دره.خريداي هول هولكي و نه كاملا طبق سليقه جنسايي كه نيومده تموم شده و از سايز بندي افتاده مژده اومدن حاجي فيروزو ميده و بالاخره عمو نوروز با عيدي هاش و شادي هاش و هواي فوق العاده اش از راه رسيده. بالاخره بهار از راه رسيده. نوتلاي مامان اين...
23 اسفند 1393

روزهاي مربايي

زن بودن خوب است وقتي از ميان همه مردهاي دنيا پاي تو در ميان باشد. تولدت مبارك نازنين همسرم.انشااله سايه پر مهر تو سايه بان زندگي مان باشد.   كيك بلك فارست حاصل دسترنج مامان و آريا تقديم بابايي . نقش آريا در تهيه اين كيك خيلي پر رنگ بود هر دفعه همزن روشن ميشد با شتاب خودشو به آشپزخونه ميرسوند كه مبادا همزن مامانشو بخوره و با اخم به همزن نگاه ميكرد . دردانه در آغوش گرم بابا نازدانه در آغوش مامان اين هم يك تولد خودماني سه نفره براي نويد عزيزم كه با شانزده ماهگي آريا همزمان بود.يادش بخير وقتي هنوز آريا متولد نشده بود زمان تقريبي تولدش را 25 ام آبان تعيين كرده بودند و من دلم ميخواست اي...
12 اسفند 1393

روزمرگي هايي از جنس اسفند

گاه گاهي دلم هواي نوشتن ميكند نميخواهم متن زندگي را فراموش كنم و همين روزمرگي هايي كه زندگي را ميسازند برايم دوست داشتني ميشوند همين هي پختن ها و هي دويدن ها همين سر كار آمدن ها و ظهر در انتظار كوچولوترين آغوش پر از مهر بودنها، همين لبخند كه از ته دل ميزنم براي شنيدن "مامان مامان" كه از ميان لبهاي عسلي تو بيرون ميايد و در هر شرايطي فقط همين مامان را ميگويد.همين كه در خواب هم مامان مامان از لبهايت نمي افتد همين شير خوردن هايي كه گاهي برايت جنبه تفريح پيدا كرده و موقع تماشاي تلويزيون سري به كافي شاپ مامان ميزني و آرام با دستهاي كوچولوي مهربانت نوازشم ميكني و فقط خدا ميداند من چه كيفي ميكنم و پزش را به بابا ميدهم كه نميتواند طعم...
7 اسفند 1393

ماموريت شماره 3 مامان، سرماخوردگي شماره 2 و 15 ماهگي شماره 1

اپيزود اول: 15 ماهگي شماره 1 اينكه هر آدمي فقط يكبار 15 ماهه ميشه يه امر بديهي و مسلمه.اين واژه مسلم رو اين روزها انقدر با ربط و بي ربط ميشنويم كه استفاده كردنش بي اختيار منو ياد مسائل سياسي ميندازه. بگذريم. بله صد در صد هر انساني فقط يك بار 15 ماهه ميشه و علت اين  نامگذاري عجيب فقط براي هماهنگي با بقيه قسمتهاي عنوان اين پسته. پسركم شيطنتهاي شما هر روز رنگ و بوي جديدي ميگيره و هر روز با  قدمهاي كوچولوي كنجكاوت كل كنج هاي خونه خودمون و خونه ماماني جونو ميكاوي شايد هم ميشكافي!!! و البته در اين  كاوش ها هر از گاهي خرابكاري هم ميكني كه ثبتشون خالي از لطف نيست براي شروع 15 ماهگي يك سطل ماست رو روي يك تخته فرش دستب...
16 بهمن 1393

سرما خوردگي

تو سرما خوردي پسرم.سه شنبه مدام بي حال بودي و مدام ميرفتيي و يه گوشه دراز ميكشيدي. تقريبا يك روز تمام خوابيدي و من از ديدن رنگ پريده و بي حالي اين روزهات دلگير شدم. تحليل هاي مختلفي وجود داره: من: يعني اون روز كه بردمت حموم سرما خوردي؟ بابا نويد: نكنه از من گرفته؟ بابايي جون: وقتي كلاهشو عوض ميكني يه آن سردش ميشه. ماماني جون: طفلي بچه ام هيچي نميخوره! خاله جون: بيا بغلم عشقم. تو هم سرتو ميذاري روي شونه خاله و ديگه بغلم نمياي. به خاله جونت ميگي مامان . براي من علت اين حالت مهم نيست بدي حالت مهمه. سوپ نميخوري اصلا و ابدا! حليم ماهيچه برات ميپزم. نهار و شام هم نميخوري برات ماهي و پوره سيب زميني ميپزم و پاستا ...
25 دی 1393

تو كه ماه بلند آسموني

  بالاخره روزهاي سرد زمستوني هم از راه رسيد و پسرك شيرين من 14 ماهه شد آن هم از نوع ماه شب 14.آبنبات شيرين و كنجكاوي كه حالا شيريني راه رفتن را تجربه ميكند و هر روز از اين توانايي جديدش بيشتر لذت ميبرد و گاهي سعي ميكند يكي از اسباب بازيهايش را هم در اين قدم زدن شريك كند ولي معمولا انتخاب اسباب بازي هايي كه يا هم قد خودش است يا كمي از اين وروجك شيرين كوتاهتر است با دردسرهاي خاص خودش همراه ميشود و معمولا اين اسباب بازي بخت برگشته است كه تسليم اراده نوتلاي خانه ميشود حالا يا با قل خوردن يا با پرتاب شدن به مقصد مورد نظر . اما اين روزهاي مادر هم رنگ و بوي عجيب خودش را دارد . يك حس عجيب از سكون! روزمرگي هاي هميشگي كار و خانه را ...
7 دی 1393