آریاآریا، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 15 روز سن داره

مادرانه برای آریا

آريا

خانواده پدري من استعداد شاعري دارن و خانواده مادريم استعداد نويسندگي و اينجانب استعداد بهره برداري از استعدادهاي ديگران . چند ماه پيش باباي نازنينم براي نوه يكي يه دونه اش يه شعر زيبا سرودن. انشااله آريا جونم بزرگ ميشه و خودش به شكل زيبايي ازشون قدرداني ميكنه. منم دستاي مهربون مامان و باباي عزيزمو ميبوسم.                     از ن‍‍‍‍‍‍ژاد آريايي آريا                      بهترين لطف خدايي آريا          &...
14 مرداد 1393

هشت ماهگی و کیک دندونی مامان پز

پسرم خانواده سه نفره ما نهمین روز از هر ماهو به یاد خاطره شیرین تولد شما جشن میگیره این ماه من تصمیم گرفتم خودم کیک بپزم و این کیکو به شکل دندون تزئین کنم که هم کیک دندونی باشه هم ماهگرد. کیکو از روز قبل پختم ولی وقتی میخواستم برشگردونم شکست و دیگه نمیشد به شکل دندون بریدش. منم از رو نرفتم و تصمیم گرفتم روی کیک یه دندون با خامه بکشم. با توجه به شیطنتای شما و بغلی بودنتون میخواستم خامه رو از قنادی بخرم که بخاطر مصادف شدن با ماه رمضان قنادی های خوب شهر کار تر نداشتن و من خودم شروع کردم به فرم دادن خامه! شما هم که کامل باهام همکاری میکردی و از نق زدن و شیطنت کردن چیزی کم نمیذاشتی خلاصه که این خامه بیچاره فرم گرفت و کیک فلک زده هم به مربعهای هم ...
23 تير 1393

مثل غروب عصر جمعه

گاهی جایی میشود ماوای تو و اگر آنجا نروی دلتنگ میشوی. حالت خراب میشود مثل وقتی که چای صبحت دیر شذه است. حالا من هم چندیست اینجا ننوشته ام. دلم تنگ شده برای نوشتن مادرانه هایم برای پسرکی که همه جانم شده.
15 تير 1393

آریا به روایت تصویر

مامان الی ازم عکس گرفته درسته خیلی خسته بود ولی من با خنده و شادی خستگیشو از تنش بیرون کردم.   اینجا نشستم توی وانم تا مامانی به کاراش برسه (البته خودمونیم مامانی انقدر عاشق منه که وقتی میخوابمم به کاراش نمیرسه به عکسای من نگاه میکنه خخخخخ) این جا من لالا کردم ولی با لباس خواب بابایی.آخه خیلی دوست دارم یدونه از این لباسا داشته باشم ولی مامان برام نمیخره. سوار قالیچه حضرت سلیمان شدم و دارم دنیارو سیاحت میکنم! خلاصه خواستم به اطلاعتون برسونم که دنبالش نگردید پیش ماست. حالا دارم موج سواری میکنم. هوا خیلی خوبه.   ...
14 خرداد 1393

از دیکوسالتین تا کوکو اسفناج

اولا که رفته ایم مهمانی، الآن درب و داغونیم، حالا یه نفر دیگه مهمانی داده، پذیرایی کرده، زحمت کشیده، راهشم که دور نبوده همین طبقه بالای خودمون بوده، من چرا داغونم الله اعلم ! ثانیا میخواستم از فینگیلیها عکاسی کنم. آریا گشنه بود و خسته در جیغ و داد و هیاهو خوابش نمیبرد. نتیجه این همه صغری و کبری این شد که عکس یادمان رفت. عکسهای خوبی میشد چند تا فسقلی که مادراشون همکارن و خودشون همسایه. حیـــــــــف. اولین مهمانی رسمی فسقله پسر بود و تمام مدت چسبید به من، شاید همین خسته ام کرده.   این قطره آهن بد موجودیه. کلا دارو یا مکملی که بچه با قطره چکون نمیخوره با سرنگ بهش بدین خیلی راحت تره. بچه هایی که شب خوب نمیخوابن ممکنه...
1 خرداد 1393

مامانم عکاس شده

خوب حالا من باید ژستای خوشگل بگیرم میگم سیـــــــــــــــب   اینم اولین غورباقه کاغذیمه به نظرتون خوشمزه است؟     تو این فکرم که برای آینده ام چی کار کنم بهتره آخه مامان میگه باید زن بگیرم.   ا مامان جون تو هم که اینجایی. پاتو از کادر بکش بیرون     دیگه خسته شدم از بس فکر کردم میخوام یکم استراحت کنم. ...
30 ارديبهشت 1393

من میشینم

اینم مدرکش دلبندکم ، خوشگلکم، عزیز دلم شما یاد گرفتی بشینی البته هنوز باید حواسم بهت باشه وگرنه میافتی. چند روز پیش نشسته بودی بغلم و داشتی بازی میکردی که یهو تعادلت بهم خورد و افتادی صورتت خورد به پام نگو دندونت خورده به لبای قشنگت و بدجوری گریه کردی. دلم ریش شد مامانی، با خودم گفتم الناز محکم باش این اولین گریه مستقل شدنشه و میدونم که متاسفانه آخریش نخواهد بود. از خدا میخوام دستای مهربونش پشتوانه روزهای عمرت باشه پسرکم. یادت باشه دوست دارم . ...
21 ارديبهشت 1393

اووووف واکسن 6 ماهگی

ما در این غیبت چند روزه دچار یک سرماخوردگی خفن شده بودیم که بیا و ببین. آریا که با تجویزهای دکتر صادق زاده نازنین رو به بهبود بود ولی من هر روز بدتر از دیروز تا بالاخره رفتم دکتر. که گوشم ملتهب شده بود و ... فرداش که سه شنبه هفته پیش بود باید واکسن 6 ماهگی آریا فندقو میزدیم. من داغون بچه مریض، خلاصه با حال زار رفتیم درمانگاه، من آریارو خوابوندم روی تخت و اومدم بیرون و گوشامو گرفته بودم که صدای جیغ زدنشو نشنوم و قطره قطره اشکام میریخت. یه خانم باردار و همسرش هم بیرون ایساده بودن و به من میخندیدن میخواستم بگم وایسین چند ماه دیگه حالتونو میپرسم. خلاصه بعد یه مدت طاقتم تموم شد و رفتم داخل اتاق دیدم نوید لباسشم تنش کرده و آریا آرومه.خداروشکر&n...
13 ارديبهشت 1393