آریاآریا، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه سن داره

مادرانه برای آریا

جشن تولد دو سالگي

جانان من تولد تو بهترين روز زندگي من بود و هر سال اين روز زيبا را به شادماني خواهم نشست.دلبركم 9 ام آبان سالروز تولد تو و تبلور من از راه رسيد و من و بابا بزم كوچكي تدارك ديديم تا شادماني بي پايانمان از حضورت را در دومين سال تولدت با رنگ خاطره نقش بزنيم. نفسم دو سالگيت مبارك. تولد امسال آريا بسيار خودماني و با تم آپ برگزار شد و اين هم عكسهاي جشن تولد.   فقط خدا ميدونه چند بار ميزو تميز كرديم ولي بازم جاي انگشتاش هست و تزئينات تولد ميز از نماي نزديك براي يادبود جشن تولد امسال تصميم گرفتم مهمانها بادكنك هاي تم آپ رو با دستهاي خودشون رنگ كنن و از قضا بس...
9 آبان 1394

به زلالي مادر

  وقتي ميخواهي براي عاشقترين مخلوق خدا بنويسي كلمه كم مي آوري. هي مينويسي و هي پاك ميكني به بانك واژگان ذهنت رجوع ميكني و باز هم كم مي آوري عجب عاشق عجيبي هستي مادر. تو كه به من جان بخشيدي، تو كه مرا در وجودت پروراندي، تو كه شيره جانت را كه اكسير حيات بود به من نوشاندي و با همه گذشت ها و محبت ها و عاشقانه هايت به امروزم رساندي، حالا براي نوشتن از تو كم مي آورم حالا كه تاثير گذر زمان را بر تك تك سلولهاي بدن مهربانت ميبينم و كاري از دستم بر نمي آيد و اين بغض لعنتي گلويم را گرفته و ول نميكند، كم مي آورم.ميخواهم زمان را ثابت كنم تا نرود و ما در اكنون بمانيم، زير سايه تو،‌ در پرتو نگاه هاي پر محبت تو،‌ با نوازشهاي دست هاي گرم ت...
23 فروردين 1394

روزهاي مربايي

زن بودن خوب است وقتي از ميان همه مردهاي دنيا پاي تو در ميان باشد. تولدت مبارك نازنين همسرم.انشااله سايه پر مهر تو سايه بان زندگي مان باشد.   كيك بلك فارست حاصل دسترنج مامان و آريا تقديم بابايي . نقش آريا در تهيه اين كيك خيلي پر رنگ بود هر دفعه همزن روشن ميشد با شتاب خودشو به آشپزخونه ميرسوند كه مبادا همزن مامانشو بخوره و با اخم به همزن نگاه ميكرد . دردانه در آغوش گرم بابا نازدانه در آغوش مامان اين هم يك تولد خودماني سه نفره براي نويد عزيزم كه با شانزده ماهگي آريا همزمان بود.يادش بخير وقتي هنوز آريا متولد نشده بود زمان تقريبي تولدش را 25 ام آبان تعيين كرده بودند و من دلم ميخواست اي...
12 اسفند 1393

زاد روز مامان

من از اینکه سی ساله هستم حظ می کنم.سی سال زندگیم را مثل مشروب خوشمزه می نوشم.سی سالگی سن زیبایی است، سی و یک سال و سی و دو سال و سی سه و چهار و پنج همه زیبا هستند. برای اینکه آدم احساس آزادی می کند.احساس می کند یاغی شده است، برای اینکه اضطراب انتظار تمام شده، غم سراشیبی هم هنوز شروع نشده. احساس روشنی می کنیم. عاقبت در سی سالگی حس می کنیم که مغزمان کار می کند. اگر در آن سن، مذهبی هستیم، دیگر مذهبی هستیم. اگر به خدا اعتقاد نداریم، نداریم. اگر شک و تردید داریم بدون خجالت شک و تردید داریم.از تمسخر جوانها واهمه نداریم چون ما هم جوان هستیم. از سرزنش بزرگها وحشت نداریم چون ماهم آدم بزرگ هستیم. از گناه نمی ترسیم چون درک کرده ایم که گناه فقط یک...
21 بهمن 1393

يلدانامه

یلدا، دختر سیاه موی بلند بالا، یادگار نام وطن، میوه پائیز ایران و عروس زمستان، در راه است...او را بر سفره مهر بنشانیم و با نسل فردا پیوندش دهیم و ایرانی بودن را فراموش نكنیم...یلدایتان پرفروغ   نوتلاي مامان امسال دومين شب يلدايش را جشن گرفت. اميدوارم عمري بلند و يلدايي داشته باشد. اين روزها كه مشغله هايم به عنوان يك مادر بيشتر از قبل شده و پسركم نخستين تجربه هاي راه رفتنش را مزه مزه ميكند بيشتر هواي آشپزي و كيك پزي به سرم ميزند. نميدانم شايد دليلش دور ماندن يك سال و چند ماهه ام از فر و آرد و وانيل است.شايد هم ثبت آلبوم خاطرات پسركم انگيزه اي مضاعف به وجودم ميبخشد. به خاطر دارم در برنامه اي كه مخصوص والدين بود شنيدم كه...
3 دی 1393

400 روزگي و كيك چيتا

    پسرك شيرينم در واپسين روزهاي پاييز هزار رنگ و زيبا، 400 روزه شد و به همين زودي چهار صده از روزهاي زيباي عمرش را سپري كرد و بهانه اي براي مادرش شد تا كيكي با تم پاييزي بپزد. قرار بود اين كيك چيتايي شود ولي آنطور نشد كه بايد ميبود. ولي طعم بينظير و بافت لطيفش بي دقتي كوچك مادر را جبران كرد. شف كوچك خانه ما هم در همه مراحل كمك حال مادرش بود و از هيچ گونه كمكي دريغ نميكرد از رنگ كردن و هم زدن مايه كيك گرفته تا پرت كردن ناگهاني ظرف خلال دندانها در آن .و نهايتا آشپزخانه اي كه ديگر شبيه آشپزخانه كوچك خانه ارغواني ما نبود تحويل مادر خسته شد ولي همه اينها به ذوق و شوق پدري كه كودكانه ميخنديد و پسري كه كل مراحل پخت و پز را ...
23 آذر 1393

یک سالگییت مبارک

دلبندم از پشت دريچه خاطرات به 365 روزي كه گذشت نگاه ميكنم، به همه اين روزهاي طلايي با هم بودنمان از لحظه شيرني كه براي بار اول صداي گريه دلبرانه ات را شنيدم كه براي من زيباترين نواها بود، بار اولي كه تن معصوم تو را در آغوش كشيدم و براي من گرمترين آغوش دنيا بود، چه رها بودم و چه شاد از در بر داشتن تو. دلبركم بار اولي كه قدمهاي كوچكت را در خانه گذاشتي چه شيرين بود. ياد روزي افتادم كه اولين بار كلمه اي ادا كردي و چون گل هستي اولين كلمه ات هم همين گل بود، گل من.عزيزم، فرزندم بار اولي كه گفتي ماما هرگز از خاطرم نخواهد رفت كه ارديبهشت را بهشت كردي برايم. و به همين زودي ها توانستي حركت كني و دنبال مادر راه بيافتي تا تنها نباشم و من هر لحظه از مي نا...
9 آبان 1393

تولد ميكي موسي يك سالگي دردانه ام آريا

نوتلاي مامان امسال زادروز شما (93/08/09)  مصادف با ايام محرمه و به همين دليل ما تصميم گرفتيم اين جشن عزيزو زودتر برگزار كنيم.انتخاب تاريخ هم براي خودش داستاني داشت ولي در نهايت با توجه به اينكه شما سيد هستي تصميم بر اين شد كه روز عيد غدير برات تولد بگيريم. از بين تمهاي مختلف تم ميكي موسو برات انتخاب كردم چون خيلي موش موشكي خوشگله مامان، و از چند ماه قبل مشغوله تهيه تزئينات تولدت شدم. كه با شيطنتاي شما اصلا كار ساده اي نبود.گاهي تا نيمه شب مشغول كشيدن و بريدن بودم.       بالاخره كاراي كشيدن و بريدن و چسبوندن تموم شد و روز زيباي جشن رسيد.     &...
26 مهر 1393
1