آریاآریا، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه سن داره

مادرانه برای آریا

مثل غروب عصر جمعه

گاهی جایی میشود ماوای تو و اگر آنجا نروی دلتنگ میشوی. حالت خراب میشود مثل وقتی که چای صبحت دیر شذه است. حالا من هم چندیست اینجا ننوشته ام. دلم تنگ شده برای نوشتن مادرانه هایم برای پسرکی که همه جانم شده.
15 تير 1393

بازارگرم کن ها

پسرم شونه هات خیلی کوچولوئه ولی برای من یه تکیه گاه محکمه. عسلم خودت خیلی کوچولویی ولی وجود نازنینت برای من یه پشتوانه بزرگه. گلم بخاطرت حاضرم همه کاری بکنم و حرف خیلی هارو نشنیده بگیرم،رفتار خیلی هارو بروم نیارم. دلم خیلی گرفته بود نازنینم، از یه غریبه، از یکی که یه هفته است هر روز وقت من و تورو گرفت و آخرشم هیچی، بهم برخورد آریا جونم. اگه حق الناسی هست. به تو مدیونه!
7 خرداد 1393

گلایه های من از زادگاهم

اه زنجان زمستونات آدمو کبود میکنه تابستونات آدمو کباب. بهارت یه ماهه اونم از وسطای اردیبهشت. پاییزت هم یه ماهه از وسطای مهر. نه باغ پرندگان داری نه باغ وحش! نه یه فرهنگسرای درست حسابی. نه یه گوشه دنج برای حرفای پنهانی. نه یه منظره برای ژست گرفتن. نه یه هوای خوب برا نفس گرفتن. یه گاوازنگ داری که مقلدین همیشگی اسمشو گذاشتن ایل داغی، که اونم شده تکراری. یه پارک جنگلی داری که اونم هی یه تکه اشو میکنن میدن به فلانی. یه گنبد سلطانیه داری که هیچ جا نداره نام و نشانی. یه غار کتله خور، که اگه اصفهان بود میشد یه گردشگاه اساسی. یه موزه داری که همش مردای نمکیشو میدن جهت عاریه به همتاهای تهرانی...
7 ارديبهشت 1393
1