ماموريت شماره 3 مامان، سرماخوردگي شماره 2 و 15 ماهگي شماره 1
اپيزود اول: 15 ماهگي شماره 1
اينكه هر آدمي فقط يكبار 15 ماهه ميشه يه امر بديهي و مسلمه.اين واژه مسلم رو اين روزها انقدر با ربط و بي ربط ميشنويم كه استفاده كردنش بي اختيار منو ياد مسائل سياسي ميندازه. بگذريم. بله صد در صد هر انساني فقط يك بار 15 ماهه ميشه و علت اين نامگذاري عجيب فقط براي هماهنگي با بقيه قسمتهاي عنوان اين پسته.
پسركم شيطنتهاي شما هر روز رنگ و بوي جديدي ميگيره و هر روز با قدمهاي كوچولوي كنجكاوت كل كنج هاي خونه خودمون و خونه ماماني جونو ميكاوي شايد هم ميشكافي!!! و البته در اين كاوش ها هر از گاهي خرابكاري هم ميكني كه ثبتشون خالي از لطف نيست براي شروع 15 ماهگي يك سطل ماست رو روي يك تخته فرش دستباف خالي كردي و اصرار عجيبي داشتي كه اجازه بديم كل ماستو بمالي به كل فرش بخت برگشته.كه مسلما من هرگز يه همچين اجازه اي به شما نميدادم و با دور كردن شما از محل جرم بابايي مجبور شدن فرشو پاك كنن. وقتي اين قضيه رو براي همكارام تعريف ميكردم بهم گفتن كه فرش فروش ها معمولا فرشهاي افشارو با ماست پاك ميكنن و شما بسيار حرفه اي عمل كردين.!! البته فرش افشارمونو مورد عنايت قرار نداده بودي ولي اين فرش هم نفيسه. حالا نميدونم در آينده فرش فروش خواهي شد و اينو من باب دست گرمي انجام دادي يا من باب شيطنت؟؟؟ البته دومي محتمل تره.
در ادامه اين شيطنتها آداپتور تلفن ماماني جونو پرت كردي و پودرشو تحويل خاله جون دادي تا شايد پازل هزار تكه ساخت شما رو به كمك چسب به هم سوار كنه كه البته حاصلش هم به همون كيفيتي شده كه از يك پازل پودر شده توقع ميره.
دلبركم اين روزها تماشاي هيچ فيلم و كارتوني براي شما جذاب نيست فقط تماشاي فيلم هاي خودته كه بسيار شادت ميكنه حالا اين از خودشيفتگي شماست يا از ديدن يك كودك ذوق ميكني يا داري نوستالژي هاتو!!! مرور ميكني خدا داند و بس. ولي با خنده هاي خودت ميخندي و از تفريحات اين روزهات شده تماشاي فيلم ها و عكس هاي خودت و بنده هم نقش آپاراتي رو برات ايفا ميكنم
حساب كتاب تعداد دندونهات هم از دستم در رفته و هر هفته يكيشون سر ميزنه فقط ازت خواهش ميكنم دندونهاي عقلتو براي وقتي بزرگتر شدي نگه داري!!!
اپيزود دوم: ماموريت شماره 3
براي من روزي كه از تو جدا ميشم سخت ترين روز دنياست.لحظه هايي كه از تو دور ميشم كندتر و طولاني تر از هر لحظه ايست و نفس هايي كه دور از تو ميكشم همه با ياد توست. دلبركم درست يك هفته پيش پنجشنبه 9ام بهمن ماه 1393 شما 15 ماهه شدي و من روز شنبه شمارو توي خواب ناز گذاشتم و راهي تهران شدم.خوشبختانه كارم زياد طول نكشيد و بعد از سر زدن به شهر كتاب كه فاصله اش از محل ماموريت من 5 دقيقه بيشتر نبود و خريد عروسك نمايشي براي شما به قصد در آغوش كشيدنت به طرف زنجان حركت كردم. ساعت 3 بعد از ظهر رسيدم خونه و تا خواستيم بياييم دنبالت ماماني جون تماس گرفتن و گفتن شما خوابيدي و بهتره ما نهار بخوريم و بعد بيدار شدنت بياييم دنبالت. همينكه بيدار شدي ما اومديم دنبالت ولي اينبار با هر دفعه كه من از راه ميرسم فرق داشتي هميشه ذوق زده مياي دم در و با خنده هاي مدل غازي از من استقبال ميكني و بلافاصله مانتومو ميكشي تا شير بخوري اما اينبار نه خنديدي نه كاري بهم داشتي به عروسك نمايشي كه دستم پوشيده بودم تا باهات بازي كنم با گوشه چشم هم نگاه نكردي و من براي اولين بار قهر كردن شمارو هم ديدم اصلا به چشمام نگاه نميكردي هر چقدر صدات ميكردم نگاهم نميكردي و هر كلكي سوار ميكردم نميذاشتي نگاهت با نگاهم تلاقي كنه كل مسير همين قهر ادامه داشت با بابايي هم قهر بودي ولي من اين قهرو بيشتر حس ميكردم. چقدر تلخ بود برام اينكه توي بغلم بشيني و نگاهم نكني وقتي رسيديم خونه و شير خوردي باهام آشتي كردي. گنجشگكم قلب مادر فقط بخاطر تو ميتپه با من قهر نكن. نوتلاي من با زبون بيزبوني از من گله ميكني كه چرا تنهات گذاشتم ولي بدون كه براي من هم به همون سختي و تلخي گذشت و اگر واجب نبود نميرفتم. انشااله بزرگتر كه بشي اين دوري رو راحت تر تحمل ميكني و شايد با برنامه هايي كه با بابايي ميچينيد بهت خوش بگذره.
ايپيزود سوم: سرماخوردگي شماره 2
اين زمستون هم به نميه رسيد و براي ما كوهستان نشين ها جزء عجيب ترين زمستونهايي بود كه ديديم نه بارشي نه حاصلي نه خيابون سفيدي نه آدم برفي نه هيچ سوز و بادي فقط لباسهاي زمستوني كه تن ميكنيم و چكمه هايي كه تا نيمه توي برف فرو نميرن نشون ميده اين شهر ميزبان زمستانه!! اما اين زمستون بي حاصل گرچه ابر و برف و آدم برفي نداره ويروس و آلودگي همراه خودش آورده و تن كوچولو و نرم و نازك پسركم براي دومين بار دگير سرماخوردگي شده و بلافاصله من هم چون در اين مواقع نميتونم جلوي خودمو بگيرم و نوتلارو بوسه بارون ميكنم براي دومين بار سرما خوردم. كاش بگذره اين زمستون بي حاصل و آلوده تا شايد بهاري سخاوت مند از راه برسه.
عكسهاي اين پست رو هم بزودي آپلود خواهم كرد. انشااله هر وقت از اين خلصه كه هنوز درگيرشم بيام بيرون.