سرما خوردگي

تو سرما خوردي پسرم.سه شنبه مدام بي حال بودي و مدام ميرفتيي و يه گوشه دراز ميكشيدي. تقريبا يك روز تمام خوابيدي و من از ديدن رنگ پريده و بي حالي اين روزهات دلگير شدم.

تحليل هاي مختلفي وجود داره:

من: يعني اون روز كه بردمت حموم سرما خوردي؟

بابا نويد: نكنه از من گرفته؟

بابايي جون: وقتي كلاهشو عوض ميكني يه آن سردش ميشه.

ماماني جون: طفلي بچه ام هيچي نميخوره!

خاله جون: بيا بغلم عشقم. تو هم سرتو ميذاري روي شونه خاله و ديگه بغلم نمياي. به خاله جونت ميگي مامان.

براي من علت اين حالت مهم نيست بدي حالت مهمه. سوپ نميخوري اصلا و ابدا! حليم ماهيچه برات ميپزم. نهار و شام هم نميخوري برات ماهي و پوره سيب زميني ميپزم و پاستا البته. عطشت زياده و ليوان آبميوه خوري مدام توي دستته يك قولوپ آب ميخوري و نصفشو ميريزي روي پاركت بعد ميشيني با دستت آبو ميمالي كف زمين و اين برات از هر بازي و تفريحي لذت بخش تره!!!و البته كار من شده عوض كردن شلوارت يك روز شش بار اين اتفاق تكرار شد.

سه شنبه نيومدم اداره و رفتيم دكتر تشخيصشون سرماخوردگي بود و دارو دادن خوشبختانه شربتش خيلي خوشمزه است و براي خوردنش اذيت نميشي.و البته خوشبختانه زود رفتيم دكتر قبل از اينكه گوشهات عفونت كنه.

امان از دندون؛ كه داري همزمان 6 تا دندون درمياري من فكر ميكنم بيشتر بي حالي و بي اشتهاييت به خاطر همينه.

خونه ارغواني ما بدون شيطنتاي تو بي معنيه و من دلم ميخواد اين روزاي لعنتي زودتر تموم بشه.

يه خرابكاري بزرگ كردي اونم خونه ماماني جون: با خودكار زدي روي شيشه LCD شون امروز ميبرن براي تعمير خدا كنه تعمير بشه. من خيلي خجالت كشيدم ولي ماماني و بابايي جون مدام يادآور ميشن كه فداي سرش.. يادم مياد وقتي بچه بودم چه شيطنت ها و خرابكاري هايي كه خونه مادر جون نكردم!! من و دايي جونمو و دختر خاله ناهيدم واقعا آتيش ميسوزونديم يكم كه از شر و شور افتاديم خونشونو از نو رنگ كردن چون با قلاب هاي ماشين بافتني ديوارو نقاشي ميكرديم طفلي مامانم حتما خيلي خجالت ميكشيده.