روزمرگي هايي از جنس اسفند
گاه گاهي دلم هواي نوشتن ميكند نميخواهم متن زندگي را فراموش كنم و همين روزمرگي هايي كه زندگي را ميسازند برايم دوست داشتني ميشوند همين هي پختن ها و هي دويدن ها همين سر كار آمدن ها و ظهر در انتظار كوچولوترين آغوش پر از مهر بودنها، همين لبخند كه از ته دل ميزنم براي شنيدن "مامان مامان" كه از ميان لبهاي عسلي تو بيرون ميايد و در هر شرايطي فقط همين مامان را ميگويد.همين كه در خواب هم مامان مامان از لبهايت نمي افتد همين شير خوردن هايي كه گاهي برايت جنبه تفريح پيدا كرده و موقع تماشاي تلويزيون سري به كافي شاپ مامان ميزني و آرام با دستهاي كوچولوي مهربانت نوازشم ميكني و فقط خدا ميداند من چه كيفي ميكنم و پزش را به بابا ميدهم كه نميتواند طعم اين نوازشهاي اختصاصي را بچشد.
همين هر روز برنامه ريزي ها و بدو بدو هاي دم عيد و يك نفس عميق ميكشم از هواي نزديك تر شدن بهار عزيزم.اين روزهاي سال من سر از پا نميشناسم آخر هميشه اين روزها نويد آمدن بهار است و نبض زندگي تندتر ميتپد و بالاخره زمستان ميرود، با همه ويروسها و سرما و سوز و بي بركتي اش خداحافظي ميكنم و بهار را در آغوش ميكشم و چند باري روي ماهش را ميبوسم.اينكه امسال سفره هفت سين را چگونه بچينم ذهنم را قلقلك ميدهد و من كه هميشه وقتي بيرون ميروم هرگز آدمها را نميبينم اين روزها بيشتر كور ميشوم و چشمم فقط مغازه ها را ميكاود تا شايد ايده تازه اي براي هفت سين بيابد. راستي شيريني خريدهاي دم عيدي براي خانه ارغواني مثل طعم باقلواي تبريز از كامم نميرود.از يك پادري تازه گرفته تا ساير مبلمان منزل.همين گشتن ها و پسنديدن ها و ست كردنها كلي شيرين است و براي خودش لذت بي مثالي دارد.
چقدر اسفند را دوست دارم اسفند عزيزم خوش آمدي تو كه در دهمين روزت زادروز "نويدم" را به همراه مي آوري، خوش آمدي.امسال كيك تولدش را خودم خواهم پخت و لا به لاي كارهاي آخر سال سري هم به فر عزيزم خواهم زد.
قبل از تولد آريا آخر سالها منزل پدري دو روز مختص پخت شيريني عيد بود و من و خواهر عزيزم مشغول پختن شيريني ميشديم من توت درست ميكردم و پريناز خمير شيرني صدفي سه رنگ را آماده ميكرد من مغز آنها را با گردو دارچين يا هل و بادام پر ميكردم و پيچيدن شيريني ها چه دلچسب ميشد روز بعد هم پختن شيريني دو رنگ خانه را پر از بوي وانيل ميكرد و عصر كه ميشد هر دو خسته و كوفته توبه ميكرديم براي سال بعد و سال بعد دوباره همان آش و همان كاسه شايد هم" همان آرد و همان قالب".راستي خواهر داشتن خيلي شيرين است مثل همان باقلواي تبريز كه شيريني اش زير دل نميزند و نرمي اش از خاطر نميرود.امسال سومين سالي است كه شيريني نميپزيم و به شيريني هاي چند ماه پيش پخته بي مزه قنادي ها اكتفا ميكنيم. نويد چند باري درخواست توت ميكند ولي با فسقلي وروجكي مثل آريا امسال هم معذورم . هرگز توت هاي قنادي ها طعم توت خانگي نميدهد و تا به امروز پول به اين به اصطلاح توت هاي رنگارنگ تلخ نپرداخته ام و نخواهم پرداخت توت بايد ريز باشد درست به اندازه توت واقعي، سفيد باشد نه رنگارنگ و در آخر در شكر غلت داده شود نه پودر قند تا درشتي دانه هاي توت را تداعي كند، و طعمش، طعمش بايد گنگ ات كند كه اين طعم خاص فقط از تركيب طعم بادام و پودر قند و گلاب به دست آمده؟ طعم تكرار نشدني اي كه از كودكي ام در خاطر دارم .توت ها بايد به قدري واقعي باشند كه پيرمردهاي فاميل باور نكنند اين توت ها شيريني اند و توت واقعي نيستند و لبخند غرور بزني از تعريف و تمجيدها. اسفند جان تو چه شيريني، اسفند جان خوش آمدي.
توضيح:شيريني سه رنگ صدفي شبيه قطابه ولي خميرش سه رنگه ما از بچگي به همين اسم صداش ميكنيم و اسم واقعيشو نميدونم.