تو كه ماه بلند آسموني
بالاخره روزهاي سرد زمستوني هم از راه رسيد و پسرك شيرين من 14 ماهه شد آن هم از نوع ماه شب 14.آبنبات شيرين و كنجكاوي كه حالا شيريني راه رفتن را تجربه ميكند و هر روز از اين توانايي جديدش بيشتر لذت ميبرد و گاهي سعي ميكند يكي از اسباب بازيهايش را هم در اين قدم زدن شريك كند ولي معمولا انتخاب اسباب بازي هايي كه يا هم قد خودش است يا كمي از اين وروجك شيرين كوتاهتر است با دردسرهاي خاص خودش همراه ميشود و معمولا اين اسباب بازي بخت برگشته است كه تسليم اراده نوتلاي خانه ميشود حالا يا با قل خوردن يا با پرتاب شدن به مقصد مورد نظر.
اما اين روزهاي مادر هم رنگ و بوي عجيب خودش را دارد . يك حس عجيب از سكون! روزمرگي هاي هميشگي كار و خانه را كه كنار بگذارم، درونم در يك نقطه خاص ايستاده است ،نه حركتي دارد و نه من دوست دارم حركتي داشته باشد. حس عجيبي است مثل تصوير ثابتي شده ام. هواي هيچ چيز به سرم نميزند. نه خريدي نه گردشي نه حتي دلم ميخواهد مهماني بروم يا مهماني بدهم. شايد اگر همين شغل كارمندي ام هم نبود مدام در خانه ميماندم.عجيبتر اينكه اين حس برايم خوش آيند است دلم ميخواهد در همين سكون بمانم و حتي تلنگري هم به من نخورد. با نزديك شدن دوره امتحانات اين حس بيشتر هم خواهد شد، چون همراه زندگي ام هم تا چند روز ديگر مشغول امتحانات پايان ترم خواهد شد و مجالي براي اصرار بر گردش هاي گاه و بي گاه و ضروري و غير ضروري در شهر را هم نخواهد داشت. و من دلم ميخواهد همين طور با كتابي كه مرا سخت در كام خودش كشيده مشغول باشم و با پسركم. حتي دلم ميخواهد وقت بود و ميتوانستم چند روزي در خانه بمانم و حتي آشپزي هم نكنم!! و فقط كتاب و آريا مشغولم كنند.
با اصرارهاي پدر بالاخره عكسي كه آريا چكمه به پا كرده هم داريم.كلا اين پسرك شرين ما از هرگونه كفش و پاپوشي گريزان است و تنها با اين چكمه كنار مي آيد، آن هم نه در هر فضايي فقط بعد از نشستن در ماشين!
يكي از نوستالژي هاي دوست داشتني من چيني هاي گل سرخي است كه هميشه ديدنشان مرا به ايام شيرين كودكي ميبرد. مادربزرگ عزيزم يك دست كاسه ماست خوري گل سرخي به آريا هديه دادند كه طي سرك كشيدنهايش به كابينت ها سراغي هم از اين كاسه هاي زيبا گرفت.
و مديونيد اگر فكر كنيد اين خرابكاري ها كار شاهزاده من است!
به قول فيلم هاي پليسي " مجرم هميشه سر صحنه جرم بازميگردد"، آن هم به قصد خوردن تكه هاي گچ ديوار!
اين هم عكسهايي نه چندان واضح از قدم زدنهاي نخستين پسركم كه بيشتر مرا به ياد اولين گامهاي نيل آرمسترانگ بر كره ماه مي اندازد، مخصوصا زماني كه كاپشن سرهمي اش را ميپوشد اين شباهت بيشتر به چشم ميزند.
و يك فرود موفقيت آميز بر روي كره ماه كه نه، روي فرش راه روي اتاق خواب و لبخندي كه براي من از هر شكلاتي شيرين تر است.
مدتي بود وقتي ما مسواك ميزديم براي آريا بسيار جذاب به نظر ميرسيد و اصرار مداومش براي گرفتن مسواك هايمان من را بر اين داشت كه بالاخره مسواكي غير انگشتي براي آريا تهيه كنم. البته بماند كه از همان روز اين شور و شعف از سر گل پسرمان افتاد.
اين هم اولين مسواك ماه زيباي من.
قبل از اينكه وارد خلصه عجيب اين روزهايم شوم براي آريا شال گردني بافتم كه البته طبق معمول، كارهاي نهايي و تزئيني اش را مادر عزيزم عهده دار شدند. اين شال گردن قرار بود كلاه و دستكش هم داشته باشد كه با شيطنتهاي روز افزون آريا و نياز به مراقبت دائم از او، ادامه امر بافتني از طرف ماماني خانم بنده ممنوع اعلام شد و كلافهاي كاموا به سبد مربوطه منتقل شدند تا شايد سال ديگر.شايد!
و اين هم كتابي كه اين روزها دوست و هم كلام من شده.
چاپ اين كتاب كه از كتابخانه خاله عزيزم امانت گرفته ام تقريبا هم سن و سال خودم است و تنها يكي دو سالي با من اختلاف سني دارد.
و چند عكس از آريا به عنوان حسن ختام پست 14 ماهگي