روزهاي مربايي
زن بودن خوب است وقتي از ميان همه مردهاي دنيا پاي تو در ميان باشد.
تولدت مبارك نازنين همسرم.انشااله سايه پر مهر تو سايه بان زندگي مان باشد.
كيك بلك فارست حاصل دسترنج مامان و آريا تقديم بابايي. نقش آريا در تهيه اين كيك خيلي پر رنگ بود هر دفعه همزن روشن ميشد با شتاب خودشو به آشپزخونه ميرسوند كه مبادا همزن مامانشو بخوره و با اخم به همزن نگاه ميكرد
.
دردانه در آغوش گرم بابا
نازدانه در آغوش مامان
اين هم يك تولد خودماني سه نفره براي نويد عزيزم كه با شانزده ماهگي آريا همزمان بود.يادش بخير وقتي هنوز آريا متولد نشده بود زمان تقريبي تولدش را 25 ام آبان تعيين كرده بودند و من دلم ميخواست اين روز زيبا 20 ام آبان باشد تا با روز تولد من "20 بهمن"يكي شود و نويد هم با شندين اين حرف دلش ميخواست آريا روز 10 ام آبان پا به اين دنيا بگذارد و از آنجايي كه پسرك از اول هم عاشق پدرش بوده و هست با 2 هفته تولد زودتر از موعد 9 ام آبان چشم به جهان گشود تا بيشتر به حرف بابايش توجه كرده باشد تا من.
بالاخره بعد از گرمتر شدن هوا و تمرين كافي با كفشهاي سوتي، اجازه قدم زدن با كفش در فضاي خارج از خانه براي آريا صادر شد و ذوق و شوق پسرك دابل چاكلت ديدني بود.
اين هم تافي كوچولو در آسانسور خانه منتظر براي دَدَ رفتن.
اولين پاساژگردي آريا (پاساژ نور)
متاسفانه اجازه نميداد از چهره اش عكس بگيرم و فرار ميكرد
اين هم يك عكس از روبرو كه با ورجه وورجه هاي نوتلا افكت دار شد.
بعد از تجربه بيرون گردي ديگر نميتوان در خانه بند شد هر آن ممكن است جورابي يا كاپشني به دست بيايد و لباست را دستت بدهد و امر به دردر كند حالا اينكه دقيقا ميداند كدام لباس مال كداممان است هم جاي تعجب دارد حتي جورابها را هم ميشناسد و اگر كمي دير كنيم يا با داد و فغان دلبرك مواجه ميشويم يا اگر سر حوصله باشد دم در مي ايستد و با خانه باي باي ميكند.
هميشه هم هدف از آرد بازي نبايد پختن كيك تولد باشد گاهي هم ميتوان رنگ انگشتي تهيه كرد آن هم از نوع خوراكي و خانگي اش.
تجربه شيريني بود اول كار آريا نميدانست اين محصول جديد مامان برگ چه درختي است و به چه دردي ميخورد ولي كم كم متوجه شده چه كارها شايد هم چه كثيف كاريها كه نميشود با اينها انجام داد.
پيكاسوي عزيزم بعد از اين هنر نمايي به حمام منتقل شد البته يك دست لباس و زير اندازش هم ضميمه وروجك كوچولو گرديد.
و اما آخرين عكس فكر ميكنيد اينجا كجاست؟
اينجا مخفيگاه آرياست هر شي با ارزشي كه برايش عزيز باشد اينجا ميتوان يافت حيف من و بابايي پشت ميز تلويزيون جا نميشويم وگرنه روزي چند بار به همين فضا سُرمان ميداد. وقتي چيزي را پيدا نميكنيم اولين جايي كه بايد دنبالش بگرديم همينجاست گرچه گاهي فراموشمان ميشود و ساعتها دور خودمان ميچرخيم تا كنترل تلويزيون يا يكي از كارتهاي بانكي يا حتي قطره آهنش را پيدا كنيم ولي بالاخره سري هم به مخفيگاه خرگوشك ميزنيم و سوژه مورد نظر را پيدا ميكنيم.