آریاآریا، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 14 روز سن داره

مادرانه برای آریا

روزهاي مربايي 2

روزهايي كه گذشت پر از ماجراهاي به ياد ماندني بود گاهي شيرين و گاهي تلخ. ولي انقدر از زماني كه آخرين پست رو گذاشتم ميگذره كه نميدونم از كجا و چي رو بايد بگم. پس به گفتن چيزهايي كه در ذهنم پررنگ تره و مهمتر به نظرم مياد بسنده ميكنم. اول اينكه يك گام مهم از استقلال نوتلا رو شروع كردم و ميخوام كم كم از شير بگيرمش چند روزي هست كه تعداد شيردهي رو محدود كردم و با عكس العمل هاي عجيب آريا روبرو شدم. اميدوارم اين روزها براحتي تموم بشه و از اين مرحله راحت گذر كنيم. دوم اينكه خاله جون رفتن ايتاليا و بعد از دو هفته برگشتن و اين دوري براي همه ما و مخصوصا براي آريا سخت گذشت گرچه به كمك نرم افزارهاي روز ميتونستيم چهره مهربونشو ببينيم ولي طعم خوش ...
17 مرداد 1394

بي حسي مطلق. مساله اين است

نميدونم چرا حس نوشتنم نيست. نه كه نوتلا پيشرفتي نداشته يا تغييري نكرده نه! من خيلي تنبل شدم براي اينكه يادم باشه آريا بگو الناز: اينا بگو گيلاس: الاس آريا اونو بده به من: بيي آريا بفرماييد: ميسي و و و برات مينويسم كه چه كلماتي رو ميگي ولي بيشتر لغاتي رو ميگي كه بهشون علاقه داري.اينم مدل مخصوص توئه ديگه پسركم.   اين هم عشقولانه تو و خاله جون قبل از رفتن خاله. ...
16 تير 1394

هر دم از اين باغ بري ميرسد

اين وبلاگ براي آريا و به نام آرياست. هرگز دوست ندارم از مسائل ديگه اينجا چيزي بنويسم. اما گاهي نا خود آگاه ميام و مينويسم. البته از حس درون خودم مينويسم شايد چون مامان آريا هستم و آريا هم يه تكه از منه (شايد هم من يك تكه از آريا باشم هنوز نميدونم؟؟) اينجور نوشتن ايراد نداشته باشه. اين روزها يكم درگيرم هي خودمو بالا پايين ميكنم. بيشتر ذهنم مشغول آريا و نويد و خواهرمه. آريا: چرا بلد نيست پازل بچينه؟ چرا رنگ ها رو ياد نگرفته؟ چرا تعداد كلمه هايي كه تلفظ ميكنه n تاست و مثلا m تا نيست؟ چرا اين بچه تمركز نداره؟ چرا؟ چرا؟ براش شير بادام درست ميكنم.نميخوره! امروز شير فندق رو امتحان ميكنم. بدترين قسمتش اينه كه...
20 خرداد 1394

19 ماهگي تافي كوچولو

نوتلاي مامان 19 ماهه شد و هر روز شيرينتر و دوست داشتني تر. دلبرك مهربون مامان بوسه هاي گاه و بي گاهت و ناز كردنات و محبتي كه چشماي پاكت داره به من ثابت كرد پسرها هم ميتونن خيلي مهربون باشن. اين روزها عاشق گردش كردني و فضاي خونه برات دلگيره. به هر بهانه اي دوست داري بري بيرون و ديگه راضي نميشي برگرديم خونه. و داشتن تراس برامون نعمت بزرگيه چون خيلي سرگرمت ميكنه. فقط گاهي (شما بخونيد هر بار) هر چي دستت مياد پرت ميكني حياط و الان حياط خونه ميزبان خلاصه اي از اسباب بازي ها و خوراكي هاي شماست. چند باري هم تصميم گرفتي گلدون هارو هل بدي توي حياط كه خوب ما نذاشتيم و براي اينكه كلكمون بزني ميري و گلهارو بوس و ناز ميكني و طي يك حركت ناگهاني گلدون...
10 خرداد 1394

سه نه تا

عزيز قلب مادر سه تا نه ماه با هم بوديم نه ماه اول در دلم بودي و كنار قلبم و دو تا نه ماه بيرون دلم بودي و در قلبم . عزيزترين مامان شما 18 ماه شدي و نيمه اول سال دوم زندگيتو پشت سر گذاشتي كه همزمان با واكسن 18 ماهگي بود. واكسني كه نوتلاي مامان رو خيلي اذيت كرد . برعكس واكسنهاي قبلي كه اذيت نميشدي اينبار واقعا سخت گذشت چهره قشنگت يادم نميره وقتي دراز كشيده بودي و با اومدن ماماني جون همونجوري لبخند ميزدي و توان بلند شدن نداشتي بدون كه قلب من آب شد و با تن تبدار كوچولوي تو سوختم. بدترين قسمت حالت تهوع شديدت بود كه كار مارو به بيمارستان كشوند و چون آب هم نميتونستي بخوري مجبور شديم يك ساعت بيمارستان بمونيم تا تست تحمل آب رو انجام بديم ،شما ...
16 ارديبهشت 1394

گردشهاي بهاري گل پونه مامان

اين روزهاي ناب و زيباي بهاري كنار غنچه قشنگ زندگيم داره سپري ميشه و من مثل بادبادكي كه در آسمان زيباي آبي پر ميكشه، در حس زيباي مادر يك فرشته بودن غوطه ور شدم. پسرك شيرينم هر روز با حضور گرمت به زندگي ما رنگ ميپاشي و دنياي من و بابا رو زيباتر ميكني. به خودت ميگي " آدا" و به خاله جون هم ميگي "حالّه". و اما عكسهايي از روزهايي كه گذشت.   دنياي من در مكث نگاه تو خلاصه ميشود.   جمعه28 فروردين 94 دانشگاه علوم پايه زنجان office خاله پريناز. و گردش در طبيعت زيباي دانشگاه كه به زيبايي با گلهاي كاكتوس و گلدانهاي متعدد سرسبز تزئين شده و شنيدن آواي فاخته به زيبايي اين محيط دوست داشتني دا...
5 ارديبهشت 1394

به زلالي مادر

  وقتي ميخواهي براي عاشقترين مخلوق خدا بنويسي كلمه كم مي آوري. هي مينويسي و هي پاك ميكني به بانك واژگان ذهنت رجوع ميكني و باز هم كم مي آوري عجب عاشق عجيبي هستي مادر. تو كه به من جان بخشيدي، تو كه مرا در وجودت پروراندي، تو كه شيره جانت را كه اكسير حيات بود به من نوشاندي و با همه گذشت ها و محبت ها و عاشقانه هايت به امروزم رساندي، حالا براي نوشتن از تو كم مي آورم حالا كه تاثير گذر زمان را بر تك تك سلولهاي بدن مهربانت ميبينم و كاري از دستم بر نمي آيد و اين بغض لعنتي گلويم را گرفته و ول نميكند، كم مي آورم.ميخواهم زمان را ثابت كنم تا نرود و ما در اكنون بمانيم، زير سايه تو،‌ در پرتو نگاه هاي پر محبت تو،‌ با نوازشهاي دست هاي گرم ت...
23 فروردين 1394

برخيز كه ميرود زمستان

شيشه هايي كه از تميزي برق ميزنه، پرده هايي كه شسته شدن و كپه كپه روي كاناپه منتظرن تا اتو بشن و بشينن سر جاشون، كابينتايي كه وقتي درشونو باز ميكني از مرتب بودن و چيدمان جديدشون كيف ميكني و خونه ارغواني كه الان در عين بي نظمي بيرونيش يه نظم قشنگ توي وجودش لونه كرده، خبر از اومدن عيد ميده. كار كردن و بدو بدو و اون وسطاي كار نشستن و چاي و شيريني خوردن و خستگي در كردن داره نويد ميده كه بهار پشت دره.خريداي هول هولكي و نه كاملا طبق سليقه جنسايي كه نيومده تموم شده و از سايز بندي افتاده مژده اومدن حاجي فيروزو ميده و بالاخره عمو نوروز با عيدي هاش و شادي هاش و هواي فوق العاده اش از راه رسيده. بالاخره بهار از راه رسيده. نوتلاي مامان اين...
23 اسفند 1393

روزهاي مربايي

زن بودن خوب است وقتي از ميان همه مردهاي دنيا پاي تو در ميان باشد. تولدت مبارك نازنين همسرم.انشااله سايه پر مهر تو سايه بان زندگي مان باشد.   كيك بلك فارست حاصل دسترنج مامان و آريا تقديم بابايي . نقش آريا در تهيه اين كيك خيلي پر رنگ بود هر دفعه همزن روشن ميشد با شتاب خودشو به آشپزخونه ميرسوند كه مبادا همزن مامانشو بخوره و با اخم به همزن نگاه ميكرد . دردانه در آغوش گرم بابا نازدانه در آغوش مامان اين هم يك تولد خودماني سه نفره براي نويد عزيزم كه با شانزده ماهگي آريا همزمان بود.يادش بخير وقتي هنوز آريا متولد نشده بود زمان تقريبي تولدش را 25 ام آبان تعيين كرده بودند و من دلم ميخواست اي...
12 اسفند 1393