روزهاي مربايي 2
روزهايي كه گذشت پر از ماجراهاي به ياد ماندني بود گاهي شيرين و گاهي تلخ. ولي انقدر از زماني كه آخرين پست رو گذاشتم ميگذره كه نميدونم از كجا و چي رو بايد بگم. پس به گفتن چيزهايي كه در ذهنم پررنگ تره و مهمتر به نظرم مياد بسنده ميكنم.
اول اينكه يك گام مهم از استقلال نوتلا رو شروع كردم و ميخوام كم كم از شير بگيرمش چند روزي هست كه تعداد شيردهي رو محدود كردم و با عكس العمل هاي عجيب آريا روبرو شدم. اميدوارم اين روزها براحتي تموم بشه و از اين مرحله راحت گذر كنيم.
دوم اينكه خاله جون رفتن ايتاليا و بعد از دو هفته برگشتن و اين دوري براي همه ما و مخصوصا براي آريا سخت گذشت گرچه به كمك نرم افزارهاي روز ميتونستيم چهره مهربونشو ببينيم ولي طعم خوش آغوشش رو نميشد از دور چشيد. خاله جون با چمداني پر از هديه براي آريا برگشت ايران و نوتلا از ديدنش بسيار خوشحال شد.
بقيه ماجرا رو در كنار عكس ها توضيح خواهم داد
جديدا تافي كوچولو مهارت تازه اي پيدا كرده و از تخت پاركش بالا ميره و چون وسيله مذكور براي اين امر ساخته نشده ناخن پاش به توري هاي بغلش گير ميكنه و ميشكنه. يكبار اوضاع خيلي بد بود و مجبور شدم به انگشتش چسب بزنم و تمام مدت ذهن آريا مشغول همين چسب بود و تا كنده شدنش انگشت ازش برنميداشت. اين هم مدركش
يه مطلبي برام اومده بود با اين مضمون:
يكي از خطرناكترين كارهايي كه ميشه تو يه مهموني انجام داد بازي دالي موشه با يه بچه است شروع كردنش با خودته ولي تموم شدنش به زمان مرگت بستگي داره. حالا بيرون بردن آريا هم با خود ماست ولي برگردوندنش به چيزي تو همون مايه ها بستگي داره. عكس هاي زير مربوط به گردش مادر و پسريه كه اينجا ديگه آريا خسته شده بود ولي چون هر جايي رو بهتر از خونه ميدونه نشست توي پياده رو تا استراحت كنه.
اااا سلام مورچه چطوري خوبي؟
وقتي كار به اينجا كشيد وروجك مربوطه رو به زور از كف كوچه جمع كردم و راهي خونه شدم.
وقتي در حد بي هوش شدن خوابت بياد ولي از خير بستني خوردن هم نتوني بگذري
رفته بوديم از انباري وسيله اي بياريم كه آريا سه چرخه بچگي هاي منو ديد و خواست سوارش بشه ما هم آورديمش تا بازي كنه. چون سه چرخه من از خودم سه سال كوچيكتر بود زوارش حسابي در رفته بود و تصميم گرفتيم يه سه چرخه براش بخريم ذوق و شوقش موقع خريدن ديدني بود ولي به محض اينكه رسيديم خونه يك روز باهاش بازي كرد و دوباره رفت سراغ سه چرخه من!!! بچه ام به ماديات علاقه نداره به كم قانعه. و اما همسايه عزيزي داريم كه من و مامان خونه همكاريم باباهاي خونه از بچگي با هم دوست هستن و بچه هاي خونه هم كه با هم همسايه ان. شما فهميدين چي گفتم؟ خلاصه يك شب تصميم گرفتيم بريم پارك نزديك خونه و آريا و امين حسابي دوچرخه سواري كردن.
امين داره مثل شهاب سنگ از پشت آريا رد ميشه
من عاشق طرز نگاه آريا توي اين عكسم با محبت خالصي داره امينو نگاه ميكنه دليلش هم طرز برخورد امينه، با آريا مثل يك بچه بزرگ رفتار ميكرد و مستقيما با خودش حرف ميزد و آريا هم خيلي لذت ميبرد و سعي ميكرد جوابشو بده. متاسفانه هر دو انقدر تكون ميخوردن كه عكس واضحي ازشون ندارم.
جمعه گذشته تصميم گرفتيم به همراه دايي جونم بريم سلطانيه و از ارگ سلطانيه ديدن كنيم به آريا خيلي خوش گذشت مخصوصا كه نيما هر موقع كه ايشون اراده ميفرمودن ميبردش و تاب سواري.
تنها عكس تكي كه آريا تقريبا ايستاده
آريا در انتظار دردر
و اين عكس هم ساعت 12 شب بصورت سلفي گرفته شده