آریاآریا، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 13 روز سن داره

مادرانه برای آریا

هر دم از اين باغ بري ميرسد

1394/3/20 9:00
نویسنده : مامی الی
894 بازدید
اشتراک گذاری

اين وبلاگ براي آريا و به نام آرياست. هرگز دوست ندارم از مسائل ديگه اينجا چيزي بنويسم. اما گاهي نا خود آگاه ميام و مينويسم. البته از حس درون خودم مينويسم شايد چون مامان آريا هستم و آريا هم يه تكه از منه (شايد هم من يك تكه از آريا باشم هنوز نميدونم؟؟) اينجور نوشتن ايراد نداشته باشه.

اين روزها يكم درگيرم هي خودمو بالا پايين ميكنم. بيشتر ذهنم مشغول آريا و نويد و خواهرمه.

آريا:

چرا بلد نيست پازل بچينه؟

چرا رنگ ها رو ياد نگرفته؟

چرا تعداد كلمه هايي كه تلفظ ميكنه n تاست و مثلا m تا نيست؟

چرا اين بچه تمركز نداره؟

چرا؟ چرا؟

براش شير بادام درست ميكنم.نميخوره! امروز شير فندق رو امتحان ميكنم. بدترين قسمتش اينه كه از صداي مخلوط كن ميترسه و به شدت گريه ميكنه.ميترسم نا اميد بشم و ادامه ندم.

اين روزها بيشتر هواي بيرون رفتن داره. صبح ها مركز شهر رو ميگرده و بعد از ظهر ها پارك نزديك خونه رو. ميخواد مسير رو خودش تعيين كنه. از زمين خوردنش ميترسم. خدا جون خودت مراقبش باش.ميدونم بچه ها زمين ميخورن ولي علت ترس من چيز ديگه است.

دارم شير شبشو قطع ميكنم. سخت ميگذره. و بي تابي ميكنه ولي ميدونم كه قطع ناگهاني شير از اين هم بدتره.

هي توي ذهنم اسباب بازي هارو مرور ميكنم تا ببينم چي بايد بخرم كه نخريدم. ديروز نويد براش خمير بازي خريده بود و چون فكر ميكرد شكلاته ميخواست بخورتشون. البته اين خريد بدون هماهنگي قبلي با من بود .قصد داشتم اين ماه براش خمير بازي گياهي تهيه كنم.

 

نويد:

معده ات چطوره؟

صبحانه خوردي؟

داروتو خوردي؟

نهار زياد خوردي. گاهي هم برعكس!

چرا دكتر نميري؟

خدا نگذره از كسايي كه تو دلشو خالي ميكنن (عمدتا همكاراش) قبل از عيد آقايون دكتر تشخيص فرموده بودن قلبش ناراحته. مدتها ميگفت نفسم تنگ ميشه. قلبم درد ميكنه تا اينكه براي موضوع ديگه اي رفتيم دكتر (دكتر واقعي البته) دستور نوار قلب دادن (دكتر مردد بودن من اصرار كردم) و شكر خدا همه چيز مرتب بود. از اون روز ديگه نفسش تنگ نميشه. حالا همون آقايون دكتر همكارش براش تشخيص زخم معده دادن و درمانش رو هم تعيين كردن "پرتو درماني!!!!!!!!!" دلم ميخواد برم يه مشت علف فرو كنم توي حلقشون تا مشغول باشن و اينقدر حرف مفت تو ذهن اين بچه!!!(گاهي مردا واقعا بچه ان) نكنن. منتظرم بريم دكتر تا از اين خوره ذهني راحت بشيم. (مشكلش تورم معده است البته اگه حاضر بشه بريم دكتر)

 

پريناز:

قراره براي يه كنفرانس علمي راهي ديار غربت از نوع اروپايي بشه. نميدونم چرا دلشوره گرفته ام. تا حالا اين همه از هم دور نبوديم اونم براي 12 روز. اگه روزي قرار باشه براي دكتراش بره چه حالي ميشم نميدونم. صد در صد براي آريا سخت تر ميگذره چون صبح ها به خاله اش و محبت هاش و گردش هاي هر روزش عادت كرده. در هر صورت اميدوارم موفق باشه.

 

خودم:

خودمو فراموش كردم. انگار نه براي خودم وقت دارم نه حوصله. دو تا كتاب دارم ميخونم يكيش از حوزه روانشناسي و اون يكي رومان. اولي رو بخاطر آريا و دومي رو براي سرگرمي. البته فعلا كه هر دو طلسم شدن و اگه بعد از كارهاي آريا فرصتي داشته باشم. خونه ارغواني بهم چشمك ميزنه كه برم و تر و تميزش كنم. اين روزها كه آريا داره تلاش ميكنه مستقل غذا بخوره خونه بيشتر كثيف ميشه. احساس ميكنم يواش يواش دارم توي زندگي حل ميشم مثل دونه هاي شكر كه وقتي توي فنجان همشون ميزني آروم آروم ذوب ميشن و ديگه ديده نميشن.

پسندها (5)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (5)

مامان آنیسا
24 خرداد 94 7:22
سلام عزیزم آریا جونم خوبه ؟ عزیزم این جور حس ها دوره ایه و مقطعیه زود میگذره و تموم میشه با روز به روز بزرگتر شدن و مستقل تر شدن آریا جونم دوباره یه خورده بیشتر فرصت واسه خودت پیدا میکنی البته فقط یه خورده بیشتر
مامی الی
پاسخ
.سلام عزيزم ممنون از محبتتون. اميدوارم همينجوري باشه و با بزرگتر شدن بچه ها يكم برا خودمون وقت داشته باشيم. البته همون موقع است كه ميرن مدرسه و روز از نو و روزي از نو
مامانی
28 خرداد 94 8:02
عزیزم سلام به روی ماهتون نگران نباش من هم این دوران را گذروندم یعنی بعضی وقتها اشکم در میومدمخصوصا برای ما که کارمند هم هستیم وقتی بزرگتر که بشه بیشتر وقت پیدا میکنید سخت نگیرد هر چیز را که راحتر بگیرد راحت هم پیش میره امیدوارم خواهرتون هم هر چه زودتر برگردن موفق باشید برای تمیزی خونه هم غصه نخورید دیگران هم درک میکند که شما بچه کوچک دارید بعضی وقتها برای اینکه تربیت دلخواهمون را داشته باشیم چیزهای دیگه را ندیده بگیریم
مامی الی
پاسخ
سلام دوست خوبم. ممنون از نظر لطفتون. راستش گاهي احساس ميكنم زيادي حساس شدم. و به قول شما چون كارمند هستم شايد خودمو مقصر ميدونم كه اگه خونه بودم بيشتر بهش ميرسيدم در حالي كه ميدونم اينجوري نيست. ممنون از همدردي و جمله هاي آرام بخشتون. روي گل نگار جونو ببوسيد.
مامان لیلی
1 تیر 94 23:49
سلام عزیزم.....منم بیشتر وقتها این حسارو دارم.... اصن فکر میکنم چرا آنیتا بعضی کارارو هرچی میگم یاد نمیگیره ولی بعضی ها رو راحت یاد میگیره....بعدش میگم خوب حتما تو اون زیاد استعداد نداره خلاصه اینکه کلی کفری میشم از دست خودم
مامی الی
پاسخ
ليلي جون ميدونم نبايد با بچه هاي ديگه مقايسه اش كنما ولي باز همه اش ميبينم يكيشون چه كارايي بلده و آريا بلد نيست نگران ميشم آنيتا كه خيلي با هوشه شما اصلا نگران نباش عزيزم
مامان لیلی
1 تیر 94 23:51
الی جان توامم زیاد فکر نکن....به نظر من همه ی بچه ها باهم تفاوتهای زیادی دارن آریا جون منم همه چیز و متناسب سنش بلده غصه نخور خواهر جونم
مامی الی
پاسخ
ميدوني خواهر قشنگم احساس ميكنم در حقش كوتاهي ميكنم. با اينكه تا اونجايي كه بتونم يادش ميدم و بازي ميكنم ولي باز اين حس هست.
مامان لیلی
1 تیر 94 23:51
ای جان به خواهرت عادت کرددینا جفتتون.... الاهی که به سلامتی بره و برگرده حالا رفته یا نه؟؟؟؟؟؟؟
مامی الی
پاسخ
مرسي ليلي جونم. من و خواهرم يك روح بوديم در دو بدن و بعد از ازدواج من به هردومون سخت گذشت. فعلا نرفته ليلي جون هفته بعد راهي ميشه