گلایه های من از زادگاهم
اه زنجان زمستونات آدمو کبود میکنه تابستونات آدمو کباب. بهارت یه ماهه اونم از وسطای اردیبهشت. پاییزت هم یه ماهه از وسطای مهر. نه باغ پرندگان داری نه باغ وحش! نه یه فرهنگسرای درست حسابی. نه یه گوشه دنج برای حرفای پنهانی. نه یه منظره برای ژست گرفتن. نه یه هوای خوب برا نفس گرفتن. یه گاوازنگ داری که مقلدین همیشگی اسمشو گذاشتن ایل داغی، که اونم شده تکراری. یه پارک جنگلی داری که اونم هی یه تکه اشو میکنن میدن به فلانی. یه گنبد سلطانیه داری که هیچ جا نداره نام و نشانی. یه غار کتله خور، که اگه اصفهان بود میشد یه گردشگاه اساسی. یه موزه داری که همش مردای نمکیشو میدن جهت عاریه به همتاهای تهرانی...