آریاآریا، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 5 روز سن داره

مادرانه برای آریا

واژه سرايي

اينكه بچه ها واژه ها رو اشتباه تلفظ كنن طبيعيه و البته يكي از شيرين ترين دوران هاي بچه داري همين زمانه. بچه ها يه سري از كلمه ها رو اشتباه تلفظ ميكنن و يه سري رو كلا تغيير ميدن نوتلاي منم استثنا نيست و من براي اينكه فراموش نكنم ميخوام بنويسمشون. تابول = تابلو ته تر= تراكتور آكه = قطار داك = اردك پانتول = پاندا شي شي = شيشه خوده = شكلات (از بس شكلات ميخوره وقتي خاله ميخواد بهت شكلات بده ماماني ميگه خورده برا همين فكر ميكني اسم ديگه شكلات خورده است خخخ) امنه = انگور البته جديدا ميگه انگوري دندم = گندم لولو = لوله بني يا بنت = بستني دني = دنت پانو = پايين پته = بچه ...
4 بهمن 1394

تا دو سالگي

دو ماهي رو كه مامان وبلاگ نوتلاشو آپديت نكرد به حساب رسيدگي به كارهاي تولدش بگذاريد و اصلا و ابدا به اين فكر نكنيد كه من يك وقت تنبلي ميكنم بگذريم، جدا شدن از شير مادر هم براي من سخت بود هم براي آريا گرچه از آخرين روزي (94/6/9) كه آريا شير خورد بيشتر از دو ماه ميگذره ولي  گاهي چشمانم به ياد اون روزها نمناك ميشه ولي بالاخره اين هم جاي شكر داره كه دلبندم بزرگتر شده و يك گام بلند ديگه به طرف استقلالش برداشته خوشبختانه چون شير قبل خواب رو قبلا قطع كرده بودم براي خوابيدن مشكلي نداشت و فقط چند شب براي شير نيمه شب بيدار شد، كه گرچه سخت بود ولي به خوردن آب عادت كرد و هنوز هم شبها براي تازه كردن گلو بيدار ميشه. ايامي كه گذشت پر از خنده ها و ش...
17 آبان 1394

جشن تولد دو سالگي

جانان من تولد تو بهترين روز زندگي من بود و هر سال اين روز زيبا را به شادماني خواهم نشست.دلبركم 9 ام آبان سالروز تولد تو و تبلور من از راه رسيد و من و بابا بزم كوچكي تدارك ديديم تا شادماني بي پايانمان از حضورت را در دومين سال تولدت با رنگ خاطره نقش بزنيم. نفسم دو سالگيت مبارك. تولد امسال آريا بسيار خودماني و با تم آپ برگزار شد و اين هم عكسهاي جشن تولد.   فقط خدا ميدونه چند بار ميزو تميز كرديم ولي بازم جاي انگشتاش هست و تزئينات تولد ميز از نماي نزديك براي يادبود جشن تولد امسال تصميم گرفتم مهمانها بادكنك هاي تم آپ رو با دستهاي خودشون رنگ كنن و از قضا بس...
9 آبان 1394

شيرينه مثل قنده

اين روزهاي نوتلا پر از خاطرات شيرينه. و البته پر از استرس و مسئوليت. از آنجا كه پسرك به لحاظ توانايي حركتي با ما آدم بزرگها هيچ تفاوتي ندارد (البته اگه از تر و فرز بودن ايشان صرف نظر كنيم) ولي به لحاظ درك خطر و به عبارتي عاقل شدن هنوز در مرحله طفوليت ميباشد، كارهاي عجيبي كه فقط به ذهن خودش خطور ميكند از حضرتشان سر ميزند. مثلا همين ديروز صبح، كه خروس خوان بيدار شده بود و با ما سر بيرون رفتن، به زبان خودش چانه ميزد به طور ناگهاني غيب شد. و از آنجا كه وقتي نامش را صدا ميكني پاسخي نميدهد، گفتم "آريا بگو سي دي" و صدا آمد "سيد دييييي" و من شروع به گشتن در اتاقها كردم و از من خواهش كه بگو "سي دي" و از ايشان پاسخ ...
27 مرداد 1394

روزهاي مربايي 2

روزهايي كه گذشت پر از ماجراهاي به ياد ماندني بود گاهي شيرين و گاهي تلخ. ولي انقدر از زماني كه آخرين پست رو گذاشتم ميگذره كه نميدونم از كجا و چي رو بايد بگم. پس به گفتن چيزهايي كه در ذهنم پررنگ تره و مهمتر به نظرم مياد بسنده ميكنم. اول اينكه يك گام مهم از استقلال نوتلا رو شروع كردم و ميخوام كم كم از شير بگيرمش چند روزي هست كه تعداد شيردهي رو محدود كردم و با عكس العمل هاي عجيب آريا روبرو شدم. اميدوارم اين روزها براحتي تموم بشه و از اين مرحله راحت گذر كنيم. دوم اينكه خاله جون رفتن ايتاليا و بعد از دو هفته برگشتن و اين دوري براي همه ما و مخصوصا براي آريا سخت گذشت گرچه به كمك نرم افزارهاي روز ميتونستيم چهره مهربونشو ببينيم ولي طعم خوش ...
17 مرداد 1394

بي حسي مطلق. مساله اين است

نميدونم چرا حس نوشتنم نيست. نه كه نوتلا پيشرفتي نداشته يا تغييري نكرده نه! من خيلي تنبل شدم براي اينكه يادم باشه آريا بگو الناز: اينا بگو گيلاس: الاس آريا اونو بده به من: بيي آريا بفرماييد: ميسي و و و برات مينويسم كه چه كلماتي رو ميگي ولي بيشتر لغاتي رو ميگي كه بهشون علاقه داري.اينم مدل مخصوص توئه ديگه پسركم.   اين هم عشقولانه تو و خاله جون قبل از رفتن خاله. ...
16 تير 1394

هر دم از اين باغ بري ميرسد

اين وبلاگ براي آريا و به نام آرياست. هرگز دوست ندارم از مسائل ديگه اينجا چيزي بنويسم. اما گاهي نا خود آگاه ميام و مينويسم. البته از حس درون خودم مينويسم شايد چون مامان آريا هستم و آريا هم يه تكه از منه (شايد هم من يك تكه از آريا باشم هنوز نميدونم؟؟) اينجور نوشتن ايراد نداشته باشه. اين روزها يكم درگيرم هي خودمو بالا پايين ميكنم. بيشتر ذهنم مشغول آريا و نويد و خواهرمه. آريا: چرا بلد نيست پازل بچينه؟ چرا رنگ ها رو ياد نگرفته؟ چرا تعداد كلمه هايي كه تلفظ ميكنه n تاست و مثلا m تا نيست؟ چرا اين بچه تمركز نداره؟ چرا؟ چرا؟ براش شير بادام درست ميكنم.نميخوره! امروز شير فندق رو امتحان ميكنم. بدترين قسمتش اينه كه...
20 خرداد 1394

19 ماهگي تافي كوچولو

نوتلاي مامان 19 ماهه شد و هر روز شيرينتر و دوست داشتني تر. دلبرك مهربون مامان بوسه هاي گاه و بي گاهت و ناز كردنات و محبتي كه چشماي پاكت داره به من ثابت كرد پسرها هم ميتونن خيلي مهربون باشن. اين روزها عاشق گردش كردني و فضاي خونه برات دلگيره. به هر بهانه اي دوست داري بري بيرون و ديگه راضي نميشي برگرديم خونه. و داشتن تراس برامون نعمت بزرگيه چون خيلي سرگرمت ميكنه. فقط گاهي (شما بخونيد هر بار) هر چي دستت مياد پرت ميكني حياط و الان حياط خونه ميزبان خلاصه اي از اسباب بازي ها و خوراكي هاي شماست. چند باري هم تصميم گرفتي گلدون هارو هل بدي توي حياط كه خوب ما نذاشتيم و براي اينكه كلكمون بزني ميري و گلهارو بوس و ناز ميكني و طي يك حركت ناگهاني گلدون...
10 خرداد 1394

سه نه تا

عزيز قلب مادر سه تا نه ماه با هم بوديم نه ماه اول در دلم بودي و كنار قلبم و دو تا نه ماه بيرون دلم بودي و در قلبم . عزيزترين مامان شما 18 ماه شدي و نيمه اول سال دوم زندگيتو پشت سر گذاشتي كه همزمان با واكسن 18 ماهگي بود. واكسني كه نوتلاي مامان رو خيلي اذيت كرد . برعكس واكسنهاي قبلي كه اذيت نميشدي اينبار واقعا سخت گذشت چهره قشنگت يادم نميره وقتي دراز كشيده بودي و با اومدن ماماني جون همونجوري لبخند ميزدي و توان بلند شدن نداشتي بدون كه قلب من آب شد و با تن تبدار كوچولوي تو سوختم. بدترين قسمت حالت تهوع شديدت بود كه كار مارو به بيمارستان كشوند و چون آب هم نميتونستي بخوري مجبور شديم يك ساعت بيمارستان بمونيم تا تست تحمل آب رو انجام بديم ،شما ...
16 ارديبهشت 1394