آریاآریا، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 5 روز سن داره

مادرانه برای آریا

تو كه ماه بلند آسموني

  بالاخره روزهاي سرد زمستوني هم از راه رسيد و پسرك شيرين من 14 ماهه شد آن هم از نوع ماه شب 14.آبنبات شيرين و كنجكاوي كه حالا شيريني راه رفتن را تجربه ميكند و هر روز از اين توانايي جديدش بيشتر لذت ميبرد و گاهي سعي ميكند يكي از اسباب بازيهايش را هم در اين قدم زدن شريك كند ولي معمولا انتخاب اسباب بازي هايي كه يا هم قد خودش است يا كمي از اين وروجك شيرين كوتاهتر است با دردسرهاي خاص خودش همراه ميشود و معمولا اين اسباب بازي بخت برگشته است كه تسليم اراده نوتلاي خانه ميشود حالا يا با قل خوردن يا با پرتاب شدن به مقصد مورد نظر . اما اين روزهاي مادر هم رنگ و بوي عجيب خودش را دارد . يك حس عجيب از سكون! روزمرگي هاي هميشگي كار و خانه را ...
7 دی 1393

يلدانامه

یلدا، دختر سیاه موی بلند بالا، یادگار نام وطن، میوه پائیز ایران و عروس زمستان، در راه است...او را بر سفره مهر بنشانیم و با نسل فردا پیوندش دهیم و ایرانی بودن را فراموش نكنیم...یلدایتان پرفروغ   نوتلاي مامان امسال دومين شب يلدايش را جشن گرفت. اميدوارم عمري بلند و يلدايي داشته باشد. اين روزها كه مشغله هايم به عنوان يك مادر بيشتر از قبل شده و پسركم نخستين تجربه هاي راه رفتنش را مزه مزه ميكند بيشتر هواي آشپزي و كيك پزي به سرم ميزند. نميدانم شايد دليلش دور ماندن يك سال و چند ماهه ام از فر و آرد و وانيل است.شايد هم ثبت آلبوم خاطرات پسركم انگيزه اي مضاعف به وجودم ميبخشد. به خاطر دارم در برنامه اي كه مخصوص والدين بود شنيدم كه...
3 دی 1393

همه بر سر زبانند و تو در ميان جاني!

به دو سال پيش فكر ميكنم به آن روزهايي كه تو حتي در دلم هم نبودي. گاهي خيالي بودي كه ميامدي و ميرفتي، با تلنگر اقوام و دوستان و آشنايان كه به هر زوج جواني چشيدن طعم شيرين مادر شدن و پدر بودن را پيشنهاد ميدهند. آن روزها چگونه بودم؟ آن روزها كه فقط يك همسر براي شوهرم بودم و دختري براي خانواده ام و هويت هاي اجتماعي كاري و تحصيلي ام ، آن روزها اين همه شور و عشق را در كجاي وجودم پنهان كرده بودم نميدانم،‌حتي حال و هوا و سرگرمي ها و تفريحات آن روزهايم را بخاطر نمي آورم. و دغدغه هايم را با امروز كه مقايسه ميكنم لبخندي بر لبانم مينشيند. كه آن كجا و اين كجا؟! آن روزها بزرگترين دغدغه ام رنگ كاشي هاي سرويس بهداشتي و پاركت و كليد و پريزهاي خان...
24 آذر 1393

400 روزگي و كيك چيتا

    پسرك شيرينم در واپسين روزهاي پاييز هزار رنگ و زيبا، 400 روزه شد و به همين زودي چهار صده از روزهاي زيباي عمرش را سپري كرد و بهانه اي براي مادرش شد تا كيكي با تم پاييزي بپزد. قرار بود اين كيك چيتايي شود ولي آنطور نشد كه بايد ميبود. ولي طعم بينظير و بافت لطيفش بي دقتي كوچك مادر را جبران كرد. شف كوچك خانه ما هم در همه مراحل كمك حال مادرش بود و از هيچ گونه كمكي دريغ نميكرد از رنگ كردن و هم زدن مايه كيك گرفته تا پرت كردن ناگهاني ظرف خلال دندانها در آن .و نهايتا آشپزخانه اي كه ديگر شبيه آشپزخانه كوچك خانه ارغواني ما نبود تحويل مادر خسته شد ولي همه اينها به ذوق و شوق پدري كه كودكانه ميخنديد و پسري كه كل مراحل پخت و پز را ...
23 آذر 1393

پسر ميشود!!

دلبرك زيباي ماماني، شير مرد كوچولوي من 13 ماهه شدنت مبارك. عزيزترينم به همين زودي يك ماه ديگر از روزهاي قشنگ وجود نازنينت در زندگي مادر گذشت و من هر روز بيشتر از روز قبل عاشق نفسهاي مهربانت ميشوم. دردانه من محبتي كه چشمان پاك و زلالت دارد بي همتاست و همين نگاه معصومت براي من دريچه بهشت است. چه كسي ميگويد مادر بعد از مرگش به بهشت خواهد رفت؟ براي من بهشت همان نگاه هاي زلال و بي رياي توست براي من بهشت لحظه هاييست كه تو را در آغوش ميكشم و تو به آرامي گونه ام را ميبوسي. براي من بهشت همان لحظاتي است كه تو آرام پاهايم را ميگيري و ميگويي "مامان مامان" تا كمي در آغوشم جا بگيري و من عاشق اين مكالمه تك كلمه ايه ساده تو هستم. پسركم...
9 آذر 1393

ماموريت شماره 2 مامان

پسركم هر بار كه براي مامان يه نامه از تهران مياد،‌قلبم وايميسته كه نكنه دوباره بايد برم ماموريت و از پاره قلبم جدا بشم. متاسفانه 2 هفته پيش نامه ماموريت اومد و طبق نامه بايد دو روز ميرفتم تهران و با توجه به بعضي مسائل پيش اومده نميتونستم همكارامو جاي خودم راهي كنم. شروع به بررسي شرايط كرديم و قرار شد اگر امكان لغو يك روز از دوره ها نباشه من و شما و ماماني جون با هم بريم و شما هتل بمونيد و من برم دوره. خوشبختانه طي تماسي كه با همكاراي ستاد گرفتم قبول كردن كه من يك روز از دوره ها كه خيلي مورد نياز نبود نرم و روز دوم شركت كنم. بالاخه ديروز من با زحمت و سختي زياد از شما دلكندم و ساعت 4:30 صبح راهي ماموريت شدم و كل مدت دوره يه گوشه ذهنم به ش...
27 آبان 1393

یک سالگییت مبارک

دلبندم از پشت دريچه خاطرات به 365 روزي كه گذشت نگاه ميكنم، به همه اين روزهاي طلايي با هم بودنمان از لحظه شيرني كه براي بار اول صداي گريه دلبرانه ات را شنيدم كه براي من زيباترين نواها بود، بار اولي كه تن معصوم تو را در آغوش كشيدم و براي من گرمترين آغوش دنيا بود، چه رها بودم و چه شاد از در بر داشتن تو. دلبركم بار اولي كه قدمهاي كوچكت را در خانه گذاشتي چه شيرين بود. ياد روزي افتادم كه اولين بار كلمه اي ادا كردي و چون گل هستي اولين كلمه ات هم همين گل بود، گل من.عزيزم، فرزندم بار اولي كه گفتي ماما هرگز از خاطرم نخواهد رفت كه ارديبهشت را بهشت كردي برايم. و به همين زودي ها توانستي حركت كني و دنبال مادر راه بيافتي تا تنها نباشم و من هر لحظه از مي نا...
9 آبان 1393

تولد ميكي موسي يك سالگي دردانه ام آريا

نوتلاي مامان امسال زادروز شما (93/08/09)  مصادف با ايام محرمه و به همين دليل ما تصميم گرفتيم اين جشن عزيزو زودتر برگزار كنيم.انتخاب تاريخ هم براي خودش داستاني داشت ولي در نهايت با توجه به اينكه شما سيد هستي تصميم بر اين شد كه روز عيد غدير برات تولد بگيريم. از بين تمهاي مختلف تم ميكي موسو برات انتخاب كردم چون خيلي موش موشكي خوشگله مامان، و از چند ماه قبل مشغوله تهيه تزئينات تولدت شدم. كه با شيطنتاي شما اصلا كار ساده اي نبود.گاهي تا نيمه شب مشغول كشيدن و بريدن بودم.       بالاخره كاراي كشيدن و بريدن و چسبوندن تموم شد و روز زيباي جشن رسيد.     &...
26 مهر 1393

يازده ماهه شدنت مبارك شاهزاده من

دلبرك شيرينم يازده ماهگيت مبارك.   پسر ناز مامان. اينروزها ميبينم كه چقدر خدا منو دوست داشته كه فرشته نازنين و مهربوني مثل شما بهم عطا كرده. شما اين روزها پر از معجزه اي. باورم نميشه كوچولوي نازنين من كه جز گريه كردن توانايي ديگه اي نداشت حالا انقدر بزرگ شده. روي پاهاي كوچولوش مي ايسته و منظورشو به مخاطبش ميرسونه. چقدر باورش سخته پسرك شيريني كه 11 ماه پيش توي همين لحظات زيبا تازه پا به اين دنيا گذاشته بود الآن داره توي زيبايي هاي دنياي بچگي بازي ميكنه. پسركم از حرف زدن واقعا لذت ميبري و تمام سعيتو ميكني كه باهامون ارتباط برقرار كني. عزيزكم من از اين همه تلاش و تمايلت به صحبت كردن به وجد ميام. عسلكم مشتاقانه منتظر رسيدن روزي ...
9 مهر 1393