ماموريت شماره 2 مامان
پسركم هر بار كه براي مامان يه نامه از تهران مياد،قلبم وايميسته كه نكنه دوباره بايد برم ماموريت و از پاره قلبم جدا بشم. متاسفانه 2 هفته پيش نامه ماموريت اومد و طبق نامه بايد دو روز ميرفتم تهران و با توجه به بعضي مسائل پيش اومده نميتونستم همكارامو جاي خودم راهي كنم. شروع به بررسي شرايط كرديم و قرار شد اگر امكان لغو يك روز از دوره ها نباشه من و شما و ماماني جون با هم بريم و شما هتل بمونيد و من برم دوره. خوشبختانه طي تماسي كه با همكاراي ستاد گرفتم قبول كردن كه من يك روز از دوره ها كه خيلي مورد نياز نبود نرم و روز دوم شركت كنم. بالاخه ديروز من با زحمت و سختي زياد از شما دلكندم و ساعت 4:30 صبح راهي ماموريت شدم و كل مدت دوره يه گوشه ذهنم به شما مشغول بود.بالاخره اين ماموريت هم تموم شد و من به سرعت برق و باد (البته زير 120 كيلومتر در ساعت) به سمت شما راه افتادم و بعد از 15 ساعت دوري شما رو توي بغلم گرفتم و غرق بوسه ات كردم. دلبندم نميدونم چجوري شد اين همه عاشقت شدم. دوست دارم دلبرك شيرينم.
اينم آهنگي كل مسير به ياد تو توي ذهنم مرور ميكردم.
اون گوشه از قلبم كه مال هيچ كس نيست
كي با تو آروم شد؟ اصلا مشخص نيست!
عكساي جا مونده يك سالگي سلطان كوچولو
با رسيدن فصل سرما مامان تصميم گرفت سر و ساموني به اوضاع كمد لباساي شما بده و لباساي تابستوني رو بايگاني كنه و شما هم كه نميشه به مامان كمك نكني.
بذار اينو تا كنم
حالا بذارم سر جاش!!! خوب جا نداره بذار قبلي هارو يكم پرس كنم. آهـــــــــــــــان
خوب حالا كه كار لباسا تموم شد بذار تو جمع كردن كشوها كمكت كنم
خوب مامان خانم اين برنامه ها چيه نگاه ميكني؟ چرا فقط به من نگاه نميكني؟
با شمام
حالا كه اينطور شد منم تلويزيونو خاموش ميكنم
اينم از اين
ديگه تكرار نشه ها
وقتي براي واكسن يك سالگي رفتيم مركز بهداشت خانم مهربوني كه قد و وزن شمارو كنترل ميكردن پيشنهاد دادن قلم گوساله رو بجوشونم و بعد از جدا كردن روغنش توي پالت يخ بريزم و هر بار به غذاهاي شما يه قالب آب قلم اضافه كنم و چي بهتر از پالت قلب براي قلب مامان
اينم يه خورش كرفس مخصوص قلب نشان براي نوتلاي مامان
و دو تا عكس براي حسن ختام اين پست. پارسال كه شما بستري بودي من نذر كردم امسال با لباس علي اصغر ببرمت مراسم شيرخوارگان كه بعد از ديدن ازدحام جمعيت و احتمال بيمار شدن شما از طريق امواج رفتيم و دورا دور عزاداري كرديم