آریاآریا، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 12 روز سن داره

مادرانه برای آریا

تجربه من از مامای دولا (ماما خصوصی) و خاطره زایمان

1393/1/25 22:35
نویسنده : مامی الی
21,399 بازدید
اشتراک گذاری

برای هر خانمی بارداری و زایمان یکی از پر استرس ترین مراحل زندگیشونه. در حال حاضر هم معمولا این تجربه یک یا نهایتا دو بار برای هر خانمی اتفاق میافته. من تجربه خودمو از مامای دولا مینویسم تا مادرای عزیز، بتونن یه تصوری از این امکان جدید داشته باشن.

متاسفانه سال گذشته بیمارستان خصوصی زنجان افتتاح نشده بود و همه مجبور بودن بیمارستان دولتی بستری بشن در نتیجه امکان سزارین انتخابی هم منتفی بود. البته من دلم میخواست به روش طبیعی زایمان کنم ولی دلم میخواست از امکانات بیمارستان خصوصی استفاده کنم که قسمتم نشد.

کلاسای آمادگی برای زایمان شرکت کرده بودم و همونجا با طرح مامای دولا آشنا شدم و با توجه به اینکه بیمارستان خصوصی هم نبود تصمیم گرفتم از کمک مامای دولا استفاده کنم. قرارداد بسته شد و خانم صفای عزیز مامای انتخابی من شدن.بعد از معاینه بهم گفتن سر بچه توی لگن ثابت نشده و من فهمیدم عاقبت کارم به احتمال زیاد به سزارین ختم بشه.ولی دست پزشکم برای معرفی برای سزارین بسته بود.خلاصه هفته سی و هشتم دردهای معروف شروع شدن و منم همون روز با خانم صفا کلاس ورزش دشتم منو که دیدن گفتن به احتمال زیاد امروز یا فردا کوچولومون به دنیا میاد. رفته رفته فاصله دردا کمتر میشد و دردا منظم تر. طبق راهنمایی شون وقتی فاصله دردا به هفت دقیقه و طول دردا چهل ثانیه شد باید میرفتم بیمارستان من و همسرم تمام شب داشتیم تایم میگرفتیم و هی از شوهرم اصرار که بریم بیمارستان و از من انکار که زوده. توی این مدت با توپ یوگا هم کار میکردم و چند باری هم دوش گرفتم.خلاصه ساعت 12 شب رفتیم بخوابیم همسرم با همه نگرانیش چون خیلی خسته بود خوابش برد منم خوابیدم و بعد از یه مدت که خیلی هم بنظرم طولانی اومد از شدت درد بیدار شدم دیدم ساعت 1:30 دقیقه است من فقط یه ساعت نیم اونم خورد خورد خوابیده بودم دیدم نوید خوابه آروم و بی صدا اومدم و شروع کردم به یادداشت کردن طول دردا و فاصله زمانیشون.بعد نیم ساعت نوید بیدار شد و اومد پیشم حالا تایم گرفتنو اون ادامه میداد تا اینکه گفت میای بریم بیمارستان دردا تقریبا منظمه.منم دیگه قبول کردم و راه افتادیم وقتی حرکت کردیم ساعت ماشینو نگاه کردم ساعت 3:20 دقیقه شب بود. وقتی رسیدیم بیمارستان معاینه شدم و دیدم به موقع اومدم. از اتاق معاینه اومدم بیرون به مامانم و خانم صفا زنگ زدم دیگه ساعت چهار صبح شده بود و من وارد بلوک زایمان شدم برام جالب بود که خانم صفا قبل من رسیده بودن و منتظرم بودن با هم تکنیکای تنفس و توپ یوگارو کار میکردیم هر لحظه دردا بیشتر میشد چند باری هم منو برای استفاده از دوش بردن انقدر آروم و مهربونن که احساس میکردم خواهرم کنارمه بعد یه مدت دیدم تلفنی دارن شرایطمو به یه نفر توضیح میدن وقتی صحبتشون تموم شد گفتن مامانم تماس گرفته.آخه نشد من قبلا از وارد شدن به بلوک زایمان مامانمو ببینم خلاصه همسر و مامانم تماس میگرفتن و خانم صفا بهشون توضیح میدادن توی چه مرحله ای هستیم و این دلگرمی بزرگی برای خانواده من بود.ساعت نه صبح بود و خانم صفا به من گفتن که خیلی خوب پیش رفتیم و بچه تا نیم ساعت آینده دنیا میاد. آخرای کار بود، آخرای انتظار، آخرین دفعاتی که من صدای قلب آریارو از روی شکمم میشنیدم،هر لحظه دردا بیشتر میشد ولی از آریا خبری نبود ساعت 9:30 شد ولی آریا نیومد دوباره تکنیکارو کار میکردیم ولی ساعت 10 شد و آریا نیومد چند تا مامای دیگه اومدن بالای سرم تا کمک کنن ولی باز نشد نوبت به آمپول درد رسید و شدت دردا بشتر شد خانم صفا کنارم بود و منو دلداری میداد و کمک میکرد موهامو نوازش میکرد تکنیکای تنفسو یادم مینداخت و خیلی خوب بود که هیچی رو برام اجبار نمیکرد.دوز آپولو بیشتر کردن و شدت درد بیشتر شد و من التماس میکردم که تورو خدا منو سزارین نکنید مدام صدای قلب آریارو چک میکردن و شکممو فشار میدان که کمک کنن تا اینکه دکترو آوردن بالا سرم و دکتر بخش گفت ببریدش برای سزارین خیلی حالم بد بود به خانم صفا گفتم تورو خدا نذار سزارینم بکنن منتها از شدت درد و لرز فکر کرد میگم سزارینم کنید نازم کرد و گفت الناز جان الان میبرنت سزارین راحت میشی منو تا اتاق عمل همراهی کرد و من دیگه ندیدمشون ولی نمیدونست وقتی میرم اتاق عمل حالا حالاها از راحت شدن خبری نیست من همه درد طبیعی رو کشیدم ولی نه داد زدم نه گریه کردم ولی چون دکتر بیهوشی نبود و آمپول درد با دوز بالا بهم تزریق شده بود از شدت در روی تخت به خودم میپیچیدم و مامانمو صدا میکردم خدا ازشون نگذره تا اومدنه دکتر من خیلی عذاب کشیدم حتی نفهمیدم کی دکتر اومد ولی وقتی بی حسی موضعی به کمرم تزریق شد مثل آرامش خواب بود درد رفت و من آروم شدم فقط به شدت میلرزیدم دلم میخواست خانم صفا کنارم بود یه خانمی که نمیدونم پرستار بود یا نه نشسته بود گوشه اتاق عمل و هی میگفت خانم اونجوری نکن دستای من به شدت میلرزید و از روی تخت میافتاد دوباره میگفت خانم اونجوری نکن. انگار دست خودم بود.تا اینکه دکتر دید و متوجه شدم که با عصبانیت چیزی بهش گفت یه آمپول به سرمم تزریق کردن و لرز من تموم شد ساعت 11:15 دقیقه بود که صدای معصوم گریه یه نوزاد توی اتاق پیچید و من برای اولین بار صدای آریای عزیزمو شنیدم یه خانم بالای سرم بود بهش گفتم میشه بچه امو ببینم گفت بله که میشه الان تمیزش میکنیم میاریم. آریارو آوردن برای اولین بار دیدمش صورتشو چسبوندن به صورتم و من برای اولین بار پسرمو بوسیدم و اون همه درد برام شیرین شد.

توصیه میکنم اگه قصد زایمان طبیعی رو دارید حتما مامای دولا رو امتحان کنید چون برای خودتون و خانوادتون پشتوانه خیلی خوبیه.

آریا دوست دارم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

زهرا - گل بهشتی من
28 فروردین 93 10:32
عزیزم چقدر سخت بوده شرایطت. تو یه قهرمانی که تو اون شرایط داد نزدی .(با توجه به خاطره خودم میگما) درسته زایمان سخته ولی به شیرینیهای این فرشته های کوچولو میارزه...نه؟
مامی الی
پاسخ
آره زهرا جون شرایطم خیلی سخت بود آخرش از کل ماجرا بدتر بود(نبودن دکتر بیهوشی) ولی با یه لبخند بچه همه چی فراموش میشه و فقط یه خاطره ازش باقی میمونه
نسیم
1 آبان 95 14:56
سلام خانمی.. میشه شماره ماماتونو داشته باشم
مهری رفسنجان
1 بهمن 97 12:28
سلام.زایمان من هم تو زایشگاه دولتی بود .ولی منم ماما همراه گرفتم .خانم شریفی هم یک فرشته بودکه با من بود .حسام من بعد 3ساعت از شروع دردها به دنیا اومد.من به مامانهای رفسنجان ایشون را توصیه میکنم .شمارش را میذارم 34269187