مادرانه برای آریا

برای درس قرآن نعمت های خدا رو میشماری: خدا به ما دست داده ، پا داده، مامان داده، بابا داده، مامان بزرگ داده، بابا بزرگ داده ❤️

برای کاری ازم اجازه گرفتی که انتظار نداشتی بهت جواب مثبت بدم . خوشحال میشی و محکم بغلم میکنی و میگی : ایشالا پریناز زود بیاد 😍😀

میفرمایند : آزاده با پدرش به بیران میروند. 

نشستی یه  دسته کاغذ از سررسید با کمک بابا جدا کردی مثل یه دفترچه کوچیک شده میگی میخوام برا خاله ام کتاب بنویسم عکس جلدش هم شبیه کتاب دلقک تو (عقاید یک دلقک) باشه. عکسش رو نقاشی کردی بعد میگی اسم کتاب عاشق مرده است. حالاتوش چی بنویسم؟ میگم نمیخوای بگی "یکی بود یکی نبود؟". میگی نهههه این کتاب بزرگتراست . بعد میگی بنویس آنچه میخواهی در درون توست . خلاصه دو تا قصه گفتی و آخرش هم گفتی بنویس نویسنده و تصویرگر آریا احمدی 😀

بهت سرمشق دادم که نوشتن رو تمرین کنی. رسیدیدم به سرمشق لــــــــــــا میگی ببین مامان این انگار گلوله منگنه است. 

داریم کفش میپوشیم میگم ؟آریا پاشنه کش میخوای؟ میگی :" نه مرسی میل ندارم "

داریم با هم هری پاتر میبینیم میپرسی مامان هری پاتر اینجا زندانیه؟ میگم نه مامان مدرسه اشه . میگی پس چرا شبا رو هم میمونه همونجا.